غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

یه جای دور...دنج...آروم...!

خوبم.بد نیسم .خوب نیسم

در نواسانم. گاهی وقتا یه دفعه گیر میدم به هر چیز کوچیکی.گاهی وقتا خیلی دل گنده میشم

اعصابم خط خطی .یه جوریم.حال خودمو نمیفهم.نمیدونم چه جوریم .یه جور اضطراب

یا شاید انتظار.

این روزا صبرم انگار تموم میشه یه دفعه .چن دقیقه پیش به امید گفتم خسته م.گف میدونم.تو خیلی وقته که خسته شدی.آره راس میگف خیلی وقته که خسته شدم .خیلی وقته .

اما بازم زندگی میکنم.راه میرم  حرف میزنم .میگم میخندم .یواشکی گریه میکنم.بی صدا گریه میکنم. وقتی تنهام با صدای بلند گریه میکنم .گاهی پشت تلفن به هق هق می افتم و قطع میکنم.

وقتی ساری ام تنهام.از لحاظ فیزیکی از لحاظ احساسی .بچه ها اکثرآ بیرونن و فقط شبا میان خونه .من که جمعه میرم تنهام.این غروب مزخرف و غمگین جمعه رو تنهام.

دلم میگیره و اشکام سرازیر میشن.از جمعه ها متنفرم.از غروبای دلگیرش.از تنهاییم.

از غریبی توی یه شهر کثافت و مزخرف.

از بی اعتمادی های بی مورد مامانم متنفرم.از اینکه وقتی میگم بچه ها بیرونن و من خونه تنهام باور نمیکنه متنفرم.از اینکه میگه هی نرو نیا متنفرم.

من از ساری خراب شده متنفرم.میخوام که توی شهر خودم باشم.توی شهر خودم درس بخونم.میخوام که همینجا باشم.همین حا.اما حیف

خدایا من تنهام.تو که دیگه میدونی.مگه نه؟تو که داری میبینی هر جمعه چی به من میگذره.چه زجری میکشم.خدایا کمکم کن.

 

دلم میخواد برم.فرار کنم ار اینجا.میخوام یه روز صب که از خواب بیدار شدن همشون  ببینن که من نیستم.میخوام که فرار کنم .

نه تنهایی فرار کنم.برم یه جایی که هیچ کدوم از اینا نباشن.همه ی اینایی که منو میشناسن و من میشناسمشون.امید گف یعنی منم نیام؟ گفتم نه تورو هم نمیخوام.

چون اگه امید بیاد بقیه هم دنباله شن.باهاش میان.مامان باباش خواهر و برادراش.همه و همه و همه .همه به هم وصلن مثه یه زنجیر.

من میخوام از این جمع لعنتی فرار کنم.خیلی اذیتم کردن.خیلی خیلی خیلی.

اذیت که فقط این نیس که یه چوب برداری بیفتی به جون یکی.همین غرورهاشون.همین یکدنده ای هاشون.همین تحمل خواستناشون.همین .... همش زجره عذابه سختیه.

میخوام برم دیگه نبینمشون.دیگه یادشون نیفتم.میخوام که فرار کنم از هر چی خاطره ی تلخه.تا عذابم کمتر شه.زجری که میکشم کمتر شه.

ولی از هر چی که فرار کنی بیشتر دنبالت میاد.باید وایستی باهاش بجنگی یا جنگ و بسپری به خدا .من توان اینکار و ندارم.توان وایسادن و ندارم.شایدم نمیخوام.میخوام که با سرعت نور ازشون رد شم و فرار کنم.بگم دنیاتون ارزونی خودتون.

مال خودتون.من میرم واسه آرامش .واسه  امنیت.واسه خدا.

 

 

دعا:

خدایا: صبر.آرامش.صبر.آرامش.صبر.آرامش.صبر.آرامش.

خدایا :امنیت.دل خوش.امنیت .دل خوش.امنیت .دل خوش.

خدایا:کمک.کمک.کمک.کمک.کمک.

 

پ.ن:امیدم من میخوام از دور و بری هامون فرار کنم.فرااااااااااااااااااااار.تو گناهی نداری.اما به بقیه و همه  وصلی.میفهمی که؟

 

پ.ن: دوشنبه ساعت ۵ وقت دکتر دارم.نمیدونم مامانم راضی میشه میاد یا نه؟البته اومدن که میاد.ولی بقیه شو نمیدونم که چطوری میشه.یعنی چه جوری راضیشون کنم.

خدا بزرگه...!!! شما هم دعام کنین

 

 

پ.ن:من خیلی وقته که آن نمیشم.فقط به امید میگم که وبلاگا رو واسم سیو کنه بریزه روی فلاپی تا من بخونم.شرمنده اگه کامنت نمیزارم.ولی حتما حتما بهتون سر میزنم همیشه.به همین طریقی که گفتم .مینا جونم دل منم واست تنگیده .دلم واسه همتون میتنگه.واسه کامنت گذاشتن و ...! دوباره واسه عید ای دی اس ال میگیرم و میفتم به جون نت.

پ.ن:اون دوست عزیزی که میاد کامنت میزاره میگه  لینکش کنم.آخه عزیز من هرچی وبت و میزنم که باز  شه میگه همچین وبلاگی در بلاگ اسکای موجود نمیباشد . خوب این یعنی چی؟  یه آدرس درست بزار که من لینک کنم دیگه. حالا از ساری که برگشتم میام کامنتامو نگاه میکنم.اگه آدس گذاشته بودی میلینکمت داداش.