غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

مادرجونم و من و ...

کی باورش میشد یه روزی من بشینم و انقد به ظاهر راحت غذاها و میوه های نوبرونه رو بخورم و بگم برسه به روح مادرجون 

 مامانم میگه دیشب پریشب خواب دیدم مادرجون نشسته داره حلوا درست میکنه و تو نشستی کنارش و  هی ناخونک میزنی و میخوری  

 

یادم میاد مادرجون همیشه ۴ زانو میشست پای سفره و میگفت بسم الله... ننه بسم الله گفتی؟ 

  

یادم میاد همیشه میگف الهی شکر 

 

یادمه هر وقت میرفتم خونه شون (همیشه اونجا بودم الا این چند سال آخر که دانشگاه میرفتم ولی بازم با این وجود هر وقت که بودم محال بود اونجا نرم) اگه مثلا چیز آنچنانی نمیخوردم یا میخوردم و نمیدید میگف این بچه اومد اینجا و هیچی نخورد هی غصه میخورد 

 

یادمه همیشه میگف زود بیا اینجا زوده زود...مثلا من ۱۰ روز پشت سر هم میرفتم میگف  فردا بیایا زود بیا  میگفتم باشه...مخصوصا این آخری ها که میگف روزی ۲ ۳ بار بیا 

 

 

اولا که رفته بود هی انکار میکردم...اما الان چند وقتی هس جای خالیشو قشنگ حس میکنم  

 

دلم بدجور میسوزه و میگیره از این که نیس  

نمیتونم کنار بیام سریع خودمو سرگرم میکنم

مادرجونم جاش خالیه و من لحظه به لحظه اینو بیشتر حس میکنم و دلتنگتر میشم 

 

 

برسه به روحت مادرجونم و بابابزرگ جون باقالی پلویی که خاله درست کرد واست داد بیرون  

بیچاره واسم نگه داشت امروز صب آورد که من ناهار بخورم که اینجوری  برسه به روح مادرجون و بابابزرگ  

 

 دلم گرفته 

 

دنیا چه بازیایی داره