غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

از ساری آپ میکنیم ...!

---من الان ساری ام توی یه کافی نت

با بچه ها اومدم .بهناز و مصی .اینا اومدن پرینت بگیرن و کاراشونو بکنن منم اومدم که هم خونه تنها نباشم هم اینکه یهسری به اینجا بزنم .

---فدات بشم کپل خانم :*:*:*:*:*::*

دلم واست یه ذره شده .واسه اینکه یهلحظه بینمت ببوسمت و توی بغلت آروم بگیرم

 

----دیشب قاطی کردم که از این خونه بلند شم و رفت و آمد کنم در کل .امروز با آزاده حرف زدم هم اتاقیم .گف باهاشون صحبت میکنه .بعد از ظهزم که از خواب پا شدم منو برد توی اتاق بغلی تا خجالتم بریزه.

همیشه همین بودم انقد جلو نمیرفتم تا اینکه یکی منو به زور هلم بده .

امیدوارم اوضاع خوب بشه

 

----امیدم نگرونم نباش .من میتونم از خودم مراقبت کنم .حتی در بدترین شرایط . تو و مامانی و بابایی  با مهربونی هاتون و حمایتت هاتون همیشه بهم دلگرمی میدین و مثه کوه پشتم وایسادین که از هیچی نترسم .دوستون دارم:*:*:*:*:

 

 

----خدایا چشمهایم را بینا و گوشهایم را شنوا ساز .خدایا راه درست را بنما و همراهیم کن در همه ی حالات.آمین !

 

برای خودم و شاید تو ...!

---داره بارون میاد .

هوا عالیه .جون میده واسه قدم زدن .یا اینکه توی ماشین بشینی و بری دور بزنی توی جاده ها خیابونای خلوت و پر درخت

حالم خوبه.آرومم

---دیشب بالاخره اون چیزی و که چند ساله دنبالشم و پیدا کردم

چیزی که میخواستمش اما بعد از اینکه یه بار رفتم سراغش و دیدم که اونی نیس که من میخواستم فقط میخواستم .ایمان نداشتم که اینجا پیدا بشه .

دیشب رفتم و خریدمش .انجیل .کتاب مقدسی که خیلی خیلی واسم ارزش داره و دوسش دارم .چون مسیح و تعلیماتش و شیوه ی نگرشش و دوس دارم .

از دیشب تا حالا حدود ۷۰ صفحه ای خوندم.

 

---قبلآ هم میدونستم که عاشق تاریخم .عاشق تاریخ یونان و روم و ایتالیا و ایران باستان و ...

دوس دارم بدونم.خیلی دوس دارم .خییلی واسم هیجان انگیز و قابل احترامه .مخصوصآ زمانی که مسیح زندگی میکرده .

یه جورایی غرق دنیاشون میشم .غرق تاریخ و اتفاقاتش.

آرزو میکنم که کاش منم در زمان مسیح بودم و میشدم دنباله روش.

عاشقشم و دوس دارم که روز حساب رسی ببینمش و بغلش کنم  تا مهربونیشو حس کنم .تا بهش بفهمونم که چقد انتظار کشیدم واسه دیدنش.

مسیح موعود من.

 

---۲روزه که با تیدی میریم باشگاه آیروبیک .چن سالی هس که هی میرم ثبت نام میکنم یکی ۲ ماه میرم  بعد دیگه ول میکنم .اما امسال میخوام که برم تا عضلات بدنم سفت بشن .خوشم نمیاد اینجوری شل و ول باشن. با اینکه شیکمم گنده نیس اما وقتی که میشینم یا نیم خیز میشم لا میخوره اعصابم بهم میریزه .دوس دارم سفت باشه

---امید چن روزی بود که معده درد داشت رفت آزمایش داد دیروز برد به دکتر نشون داد گف که مشکلی نیس فقط یه مریضی ساده بوده .خدایا شکرت .

---۳-۴ روز پیش رفتم یه روغن بچه فیروز خریدم که وقتی دست و پام و اپی لیدی  میکنم  بزنم به پوستم  که خشک نشه .

دلم واسه پوستم میسوزه نمیتونم ببینم که اذیت میشه  یا خشک شده .همینطور پوست صورتم .اصن نمیتونم تصور کنم یه لحظه اضافه تر از اون زمانی که به آرایشم که اکثرآ هم سعی میکنم از لوازم آرایش خیلی کمی استفاده کنم  روی پوستم بمونه .

 

---هرچی با امید راجع به اعتقاداتم و علاقه مندی هام حرف میزنم امید به شوخی و مسخره میگذرونه .۳ حالت داره. یا حوصله ی شنیدن حرفام و نداره در اون لحظه و خسته س  .یا چون اطلاعاتش در اون زمینه از من کمتره نمیخواد که کم بیاره و میخواد که زودتر قضیه رو تمومش کنه و بره سر یه مساله ی دیگه .یا اینکه اصن آدم شنوایی نیس.

به هر حال که من حس میکنم که اگه همینجوری بخوایم پیش بریم ممکنه من ناراحت بشم و ...

آخه من همیشه به حرفاش گوش میدم .حتی اونایی که چیز زیادی ازشون نمیدونم و اطلاعات ندارم در اون زمینه  و حتی گاهی یه چیزایی هم میگم که حس کنه دارم به حرفاش گوش میدم .

میدونی یه حسی دارم .اینکه امید شنوای خوبی نسی در زمینه ی اعتقاداتم.اصن جدی نمیگیره حرفامو و این ممکنه که  منو رنج بده اگه ادامه پیدا کنه .

 

 

---دوس دارم به امید یوگا یاد بدم.البته خودم چیز زیادی هنوز نمیدونم اما دوس دارم وقتی یاد گرفتم  به اونم یاد بدم  اما امید الان یه جوری برخورد میکنه که اصن انگار توی این فازا نیس .انگار اصن از این چیزا  خوشش نمیاد  و حتی سعی هم نمیکنه که یه بار امتحانشون کنه .یا اینکه بهش میگم امید این عبارت تاکیدی و تکرار کن تا به نتیجه برسی میگه تو به جای من بگو یا اینکه میگم امید انقد استدلالی نباش به شهودت گوش بده اما اون انگار همه ی اینا رو بیهوده میدونه .

دارم تبدیل میشم به یه مسیحی نیمچه مسلمون که  داره خیلی متعصب  میشه  و نمیخوام روزی برسه که من بفهمم که اعتقاداتم غلط بوده.

البته من بر اساس  قانون طبیعت عمل میکنم  و فقط  تعلیماتی  رو  که بتونم رمز گشایی کنم و بفهمم انجام میدم .

 

--- امروز داشتم فک میکردم که یه روزی میرسه که من میرم سراغ  قرآن و فقطم قرآنی و میخرم که  فارسی باشه به زبون مادری خودم  و شروع  میکنم به خوندنش.

فقط یه کم وقت کم دارم  ولی به مرور همه ی کتابایی رو که (باید) میخونم

فعلآ که کتاب راز و انجیل جلوم بازه و گاهی هم به کتاب فلورانس اسکاول شین گریز میزنم که  دوباره یادم بیاد چی خونده بودم چن سال پیش .

 

 

---داشتم به این فک میکردم که توی اون سال ها شخصیتم شکل گرفت .از اون سالی که  کتاب شین رو خوندم .فک کنم دوم دبیرستان بودم .شخصیتم و نگرشم یه  سمت و سوی خاصی گرفت و اون کتاب خیلی کمکم کرد .منی که سرگردون بودم و نمیدونستم چی درسته و چی غلطه .باعث شد خوب فکر کنم.یادمه حتی از اون سال به بعد ۲-۳ تا از دوستام که یه کاری داشتن بهم زنگ میزدن یا توی مدرسه بهم میگفتن نیلیا یه وردی بخون (منظورشون همون عبارت تاکیدی بود ) کارمون راه بیفته .منم یه بار میگفتم و دیگه بیخیال مینشستم تا به خواسته شون برسن .یعنی ایمان داشتم که وقتش کلام لازم و به زبون آوردم همه چی حله و جالب اینجاس که واقعآ هم همون میشد .

 

---خیلی آروم تر از اونی هستم که بخوام ناراحتیمو از یه نفری بیان کنم .الان ناراحت نیستم اما یه کارش بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه .اینکه به اعتقادات من احترام نمیزاره  .فک میکنه فقط اون راهی که اون میره و میدونه درسته .من بهش میگم خوب ببین هرچی تو میگی درست ولی منم یه انسان آزادم و هرجور که دلم بخواد فکر میکنم و عمل میکنم.تموم اعتقاداتت واسم با ارزشه و قابل احترام اما توام باید احترام بزاری وقتی احترام میبینی.اما اون میگه نه جز این راهی که من میرم همه چی اشتباهه و اصرار هم داره که درست میگه .

مثال میزنم : من روزه گرفتنم توی این ماه رمضون اینجوری بود که یا درکل نمیگرفتم یا اگه میگرفتم هم آب میخوردم هم آدامس. و به این اعتقاد دارم که چون ۱۱ ماه از سال دستگاه گوارشم داره کار میکنه خدا این قانون رو وضع کرده که بدنم آروم شه و خستگی در کنه توی این یه ماه .

و من فقط آب میخوردم و آدامس اونم در مواقع ضروری .بعد وقتی اون یه نفر منو اینجوری میدید میخندید بهم و بهم میگف تو خل و چلی و ...روزه ی تو قبول نیست و ...خوب من براش توضیح میدادم که قضیه ی من با تو فرق میکنه اما اون به مسخره میگرفت .من ناراحت میشدم اما به روش نمیاوردم .چون نتیجه میگرفتم این آدم منطقی نیس.یا لااقل  فقط خودشو راهی و که میره قبول داره پس  دیگه جایی واسه حرف زدن نمی مونه با این بشر.

 

---در کل از کسایی که  به اعتقاداتم احترام نمیزارن و فقط احترام من یه طرفه س دلگیر میشم و ممکنه بدم بیاد .امید منو در اینجور موارد میفهمه و کاری به کارم نداره و میگه خوب تو اعتقاد خاص خودت و داری و موفق باشی.

ولی فقط موقعی که میخوایم راجع بهشون حرف بزنیم باهم  اونجوری میشه.

 

امروز داشتم به این فک میکردم که اگه امید اینجوری بخواد باشه( با کارام و نحوه ی تصمیم گیری و عمل کردنم  که مشکلی نیس) و وقتی دارم باهاش راجع به چیزای جدید و نویی که یاد گرفتم یا  ... با یه حالت مسخره برخورد کنه  کم کم ممکنه حتی بعدها  از لحاظ  ج  ن  سی  سرد بشم بهش .و این خیلی خیلی خیلی بده .

 

 

---اینا رو فقط واسه خودم نوشتم تا ذهنم از این پراکندگی در بیاد همین.

 

بای بای ز ...!

 

 

 

 

از همه جا

بالاخره حرفیدنم اومد

نه نت داشتم نه حوصله ی حرفیدن .

یعنی چیز خاصی نبود .

ای دی اس ال که قطع شد یه شب بیشتر آن نشدم .اونم انقد اذیت کرد و دی سی شدم که بیخیال شدم .

شبا هم دیگه آن نمیشم با امید چت کنم .حرف میزنیم  فقط.

دوس دارم آن شم اما نه اونقد که هی دلم تنگ شه واسه نت .

همینکه بتونم بیام به وبلاگا سر بزنم کافیه انگار .

فعلا حوصله ندارم.

امید هم چن روزه  مریض شده .معده درد داره .اذیت میشه هی . اعصابمون خورده

حالا قراره یکشنبه صب بره آزمایش بده.

اوضاع کلی  هم  فراز و نشیب داره .بازم خدا رو شکر

دانشگاه هم کلاسا تشکیل میشن تک و توک .جز اون کلاسایی که تقاضا کردیم ارائه بدن درساش و .استادا ساعتاشون پره هی عوض میشن و ...!

شنبه کلاسا تشکیل شد .اما یکشنبه من برگشتم خونه .

آخه خیلی مسخره س .میخوان ماها انسانی ها رو انتقال بدن دانشکده فنی .اما ساختمونمون هنوز آماده نشده .بیشعورا کلاسای عمومی و گذاشتن دانشکده فنی .تخصصی ها دانشگاه خودمون.از اون سر شهر ٬البته شهر که نه یه عالمه تا شهر فاصله داره تا این سر شهر این یکی هم خارجه شهره  یه عالمه راهه .

یه ذره فکر ندارن.

چهارشنبه هم رفتم با تیده ا دانشگاه اما تشکیل نشد .باز راه افتادیم اومدیم گرگان.

بد نبود خوش گذشت .

از یکی از بچه های ترم ۲ شنیدم که سحر با مامانش توی روستا خونه گرفته .جل الخالق .چه مامانی داره باز این .چه تحملی دارن باز اینا .توی روستااااااااا.

توی یونی که همدیگه رو دیدیم روز اول ٬من از دور که داشت میومد سلام کردم اونم سرش و تکون داد اومد ۲ ثانیه وایساد پیش منو نسیبه بعدشم رف سریع .

دوباره شنبه که دیدمش فقط سر تکون داد .

یکشنبه هم که باهم کلاس داشتیم فقط از دور سلام کردیم. بعد که استاد ما رو برد سمعی بصری من اتفاقی نشستم پشت سرش.

یه لحظه هایی میشد که خیره نگاهش میکردم و میگفتم توی دلم که  واقعآ این همون سحره؟‌ همونی که یه روزایی کلی باهم رفیق بودیم ؟‌ نه باورم نمیشه .هی از خودم سوال میپرسیدم و ...!

هنوز انگار کامل باورم نشده .باید هی ببینمش و ببینمش تا رفتارش و اینکه اون سحر دیگه مرده باورم بشه .

میدونی انگاری عجیبه واسم یه آدم یهو اینجوری .... بشه .

ولش کن .عادی میشه واسم .میدونم .فقط به یکم زمان احتیاج دارم .همیشه همین بوده .

زود عادت میکنم به شرایط جدید.

ولی امیدوارم یه روزی شدیدآ جای خالیمو احساس کنه .یه روزی شدیدآ دلش واسم تنگ بشه .واسه کسی که به قول خودش  از همه بهش نزدیکتر بود .اون وقته که میفهمه من اون روزا چی کشیدم. اون وقته که میفهمه توی زندگیش نباید انقد سیب زمینی و بی عرضه و بی هدف و بیشعور باشه .

 

امشب با مازی و تیده ا  و مملی و امید جون جونیم رفتیم چایی قلیون .

۲ روزه که خونه تیده ا شون تلپم .آخه فقط تیده ا و مملی خونه ان .کیف دادا .

دلم واسش میتنگه .

فردا میرم ساری .یکشنبه برمیگردم .

بابام رفته شاهرود نمیدونم کی میاد احتمالآ یه شنمه که کاراشو انجام بده دوشمبه شایدم خود یه شمبه برگرده .ایشالله به سلامت برگرده .فداش بشم مننننننننن

 

واااااای دیشب پریسا (دخمل داییم ) رو بعد از ۲ هفته دیدم .دلم خیلی واسش تنگیده بود .فداش بشم من .شب ۱۱:۳۰ ۱۲  اومد اینجا .امروز ظهر هم رف .منم رفتم خونه تیدی شون .

 

همینا دیگه .

 

امید خانم فدات بشم من قربونت دل نازک و مهربونت بشم .انقد حرص نخور غصه هم نخور ناراحنم نباش الان بهت میتلم .دلم تنگید برات .خودتم که میدونی منم میدونم قهرامون یه ساعتم نمیطوله .

 

پ.ن:خدایا میخوام که امیدم زود زود زود معده ش خوب شه و دیگه نه سوزش داشته باشه نه درد .

 

پ.ن: خدایا همیشه همراهمون باش و دوسمون داشته باش و چشامون و به حقایقی که *باید* باز کن .

خدایا عاشقیم عاشق ترمون کن و مهربون تر و بینا تر و فهمیده تر و عاقل تر ...!

 

 

 

 

 

 

پست ای دی اس الی :ی:ی:ی:ی:

امروز زنگ زدم گفتم ای دی اس ال رو قطع کنن

جمعه میرم ساری که شنبه تشریفمو ببرم یونی.

اوضاع خوبه. منو امید هم خوبیم

ساعت ۵ تعلیم رانندگی دارم .

این ۱۰ جلسه کلاس ۴ ماهه طول کشیده که تموم شه.

هنوزم تموم نشده .

اه .از تیر ماه من ثبت نام کردم ولی  انقد که تنبل و ... هنوز این ۱۰ جلسه تموم نشده

مربیم میگه تو منو دق میدی آخر  

خوب نمیتونم ددر رفتنمو بزارم کنار برم سراغ این. البته خیلی دوس دارما .اما خوب دیگه  

راستی من وقتی ناراحتم خیلی احساساتی میشم و جو گیر

زیاد پست قبلیو جدی نگیر.لااقل فعلآ  

حمله های عصبی دیگه چیکارش میشه کرد .

مرسی از اونایی که دلداریم دادن .

اووووووووف هوس پیتزا پوف کردم .امیییییییییییییید

همینا دیگه .فعلا میرم تا این ای دی اس ال قطع نشده.

من : نه نه نه نه نه نی نی غصه نخوریا .اگه دختر خوبی باشی دوباره اسفند ماه ای دی اس ال میگیرم برات   تو الان باید به درسات برسی که انقد سنگین شده   نی نی دورن  ~~~>  نععععععععععع امییییییییید داشته باشه من نداشته باششششششششششم؟‌    من :   

جیزه مگه نه؟

when ure gone

I always needed time on my own
I never thought I'd need you there when I cry

When you're gone
The pieces of my heart are missing you
When you're gone
The face I came to know is missing too

When you're gone
The words I need to hear to always get me through the day and make it ok

I've never felt this way before
Everything that I do reminds me of you
And the clothes you left, they lie on the floor
And they smell just like you,

Do you see how much I need you right now

I miiiiiiiiiiiiiiiiss you

 

 

 

 

 

 

 

دلم تنگ شده انگار.

یه جور حسرت .یه جور انتظار بی سرانجام و بیخود یه جور دلتنگی واسه روزای رفته .

یه حالی ام که نمیتونم درس تعریفش کنم. دلتنگی واسه کسی که دیگه وجود نداره.یعنی هست اما دیگه مثه قبل نیس.لااقل واسه من.

دلتنگی واسه نانازم .همونی که همیشه اینجا بهش میگفتم ناناز.دلتنگی واسه کسی که ۵ سال باهم دوس بودیم و یه دفه همه چی بووووووووووووم .رفت رو هوا .

دلتنگی واسه کسی که اسمش سحر ِ .کسی که این روزا ٬ اینروزا که نه این ۳-۴ ماهه صداش و شاید ۱۰ بار یا شایدم کمتر شنیدم و بیشتر از ۳ -۴ بار هم ندیدمش.

کسی که همیشه باهام بود و باهاش بودم .

کسی که من شنونده ی  همه ی حرفاش بودم .کسی که همه ی حرفام و نگفته میدونست.

چه اشکا که با هم ریختیم .چه خنده ها ...!

شبی که فرداش  کنکور داشتیم من خونه ی اونا بودم .تا ساعت ۳ بیدار موندیم. سحر داشت صورتشو بند مینداخت منم با ابروهام ور میرفتم .ساعت ۳ دیدیدم سرد شده بارون میاد .از خواب هم داریم میمیریم .گرفتیم خوابیدیم.مامانش ۳:۲۵ بیدارمون کرد  راه افتادیم سمت ساری.

روزی که جواب کنکور اومد من شبش خونه شون بودم .با هم رفتیم روزنامه خریدیم .مهراد هم اونجا بود بهش گفتیم چون قدش بلندتره بره جلو واسمون روزنامه بگیره .

نشستیم توی ایستگاه واحد .دنبال اسم سحر میگشتیم. من ساری قبول شده بودم. سحر و پیدا کردیم .انتخاب سوم.تنکابن.

همونجا زد زیر گریه .ولی من مثه همیشه که شوکه میشدم  مات و مبهوت به دور و برم نگا میکردم .

تا خونه پیاده رفتیم .سحر گریه میکرد و من ساکت بودم .

رفتیم خونه شون .هیشکی نبود .سحر روی مبل نشسته بود و من روی زمین .سحر هی حرف میزد و گریه میکرد .میگف من دوست خودمو میخوام نمیخوام ازش جدا بشم نمیخوام برم اونجا میخوام با تو باشم.

یهو یادم اومد چی شده .گریه م گرفت و دوتایی اشک میریختیم .یهو سحر گف خاکتو سرت بسه من رفتم بالا منبر (روی مبل) روضه میخونم  توام گریه میکنی. 

خنده هاش. گریه هاش. همه شون یادمه .

دلم تنگه.خیلی وقته نرفته بودم سراغ خاطراتم .بهشون فک نمیکردم که ...!

سحر انگار فراموشم کرده کاملآ .اما من هنوزم باورم نمیشه اون به این راحتی فراموشم کرده باشه .مگه میشه؟ پس چرا من نمیتونم

چرا همش به خودم میگم نه فراموشش کردم اما بازم یادش میاد سراغم.

هر جا یه آهنگی میشنوم که سحر دوس داشت .یادش میفتم و بغض میکنم

هر حرفی که تیکه ی سحر بود و میشنوم یا میبینم یادش میفتم.

حتی خودم هنوز ناخوداگاه تیکه های اونو به زبون میارم.

گاهی وقتا اشتباهی اسمش و صدا میزنم .

توی دانشگاه دنبال کلاساش میگردم که ببینمش.ببینم که چفد تغییر کرده .چه شکلی شده .خوشحاله یا ناراحت .

من چرا نمیتونم؟

چم شده؟ اصن میتونم فراموشش کنم؟

سحر که میگف آره. میتونی.میگف من که واسم کاری نداره توام زود عادت میکنی.

میگف تو که دوست زیاد داری. واست فرقی نداره.

چرا نفهمید که اون با بقیه فرق داشت؟‌

۲-۳ روز پیش دست خطش و پیدا کردم و داشتم میخوندم .واسش اس ام اس زدم گف دیگه نگو .نمیخوام بدونم .گفتم باشه .

من باید چیکار کنم؟‌

دلم تنگه .میدونم دیگه راه برگشتی واسه هیشکدوممون نیس.

شایدم هس.

اصن نمیدونم .

من فقط دلم ت ن گ ش د ه

من نمیدونم چیکار باید بکنم .نمیدونم .

 

خیلی بده آدم یه دفه یکی و از دست بده که ...!

خیلی بده که دیگه تا ابد حرفام مخاطبشونو از دست دادن .

خیلی بده که تو نیستی و من همیشه دلتنگتم و یه بغض کوچولو و رو با خودم همه جا میبرم .

خیلی بده که تو نیستی و من باید در نبودت برات آرزوی سلامتی و خوشبختی کنم

خیلی بده که صدام کنی دوست قدیمی.

خیلی بده که دیگه بهم نمیگی نیلیا

خیلی بده که از اینکه ببینمت بغض کنم و به روی خودم نیارم

خیلییییییییییییییییی بده سحر .خیلی بده .

سحر کاش میفهمیدی .کاش دلیلای ...نمیاوردی .سحر کاش بودی مثه همیشه.

سحر دلم تنگه .سحر متنفرم از اینکه باید بیام اینجا و حرفام و بگم .

یعنی تا چن سال دیگه من میام و میگم و میگم و میگم و تو از هیچی خبر نداشتی مثه این چن وقته .

سحر ....!

 

 

 

 

وقتی رفتییییییییی تموم تکه های قلبم واست دلتنگی میکنن

 

 (شاید یه روزی منم شدم مثل تو .شایدم حالا شده باشم. مثه همیشه که میگفتی خدا بزرگه .منم میگم خدا بزرگه )

تیله و بازی وبلاگی ...!

 

خوب به دعوت تیده ا جونم منم میام خاله بازی نه بازی وبلاگی

خوب من نی نی ام.یعنی نیلیا م . بعضی وقتا هم صدام میکنن نی نی .متولد ۶۶.۱۲.۱۲م

پارسال روانشناسی ساری قبول شدم و دانشگاه آزاد ساری درس میخونم.عاشق رشته مم. عاشق یه موجود خوشکل و کپل مپل مهربونم که اینجا بهش میگم کپل خان یا همون امید خان خودم.

از بچگی همدیگه رو دوس داشتیم و ۲ سالی میشه که دستمون واسه هم رو شده .

خیلی همدیگه رو دوس داریم و تریپ لاو و .... ایناییم .

اعصاب پصابم قاطیه .مخصوصا از ۸۶ به اون ور. دلم خیلی واسه امید تنگ میشه و همش دلم میخواد باهاش باشم مثه خودش.

واسه همینم دوری خیلی اذیتمون میکنه و همینطور گاهی فشارهای اطرافیان و ....از این صبتا .

خیلی تلاش میکنم واسه اینکه آروم باشم و صبر کنم .چیزی که اصن توی ذاتم نیس صبر کردنه.

اما توی این ۲ سال یاد گرفتم از امید که واسه رسیدنه به خواسته هام گاهی وقتا باید صبر کنم و بسپرمش دست زمان .

خیلی نازنازی و زودرنج و گنده دماغم .وقتی کسی و دوس داشته باشم خیلی سریع بهم برمیخوره اگه چیزی بگه .حتی اگه منظوری نداشته باشه.منظورم امیده .ولی با دوستام که هستم خیلی جنبه م میره بالا و تحملم بیشتر میشه .در کل از امید خیلی سریع ناراحت میشم با اینکه بیچاره اصن کاریم نمیکنه .البته زودرنجی م بر میگرده به دل نازکی م به خاطر دوریمون .

حالا هی دوری دوری میکنم فچ نکنی اون سر دنیاس. همینجاس توی همین شهر.یه ربع باهاش فاصله دارم .

دوستام و خیلی دوس دارم .خیلیم بهشون کمک فکری و فیزیکی و همه جوره میکنم .اما امان از اون روزی که ببینم تو زرد از آب در اومده .ماتم میگیرم و متنفر میشم و دلتنگ میشم و...در کل یه دوره ای رو باید بگذرونم .الانم تقریبآ توی اون دوره ام.البته دوره مقدماتیش رو رد کردم .بهتر شدم .

خیلی زود به آدما اعتماد میکنم و فک میکنم چون خودم راست میگم بقیه هم همین جورین .

خیلی تیز و مولم و خیلی چیزا رو سریع میفهمم ولی به روی خودم و شاید طرف نمیارم.

سریع عصبی میشم .راحت و سریع اشکم در میاد و در همون حالتم هم میتونم بخندم و با یه حرف کوچولو خوشحال بشم.

خیلیم مهربون و دلسوزم.

راستی عاشق بازار رفتن و خرید کردنم .دوس دارم یه عالمه پول داشته باشم تا واسه خودم و امید یه عالمه لباس بخرم .بعدشم واسه مامان بابا و پریسا و خاله و ....دوستام و ....!

در کل از اسفند ماه خیلی خوشم میاد و همینطور فروردین.

چون خودم اسفندم و اسفند و یه رنگ بنفش (که عاشقشم )میبینم

و فروردینم واسم قشنگه چون میرم کادو تفلد میخرم و کلی شور و شوق و ذوق مرگ و اینا دارم واسه خاطره اینکه نینی م یعنی امید توی این ماه به دنیا اومده ٬که الهی من فداش بشم با این تفلدش.قربون دست و پای کپلی و کوشولوش بشم من که وقتی نی نی بوده انقد ناناز بوده

رنگ مورد علاقه م در کل بنفشه .اما واسه هرچیزی یه رنگی مناسبه و من با توجه به این از رنگای دیگه هم خوشم میاد

غذای مورد علاقه : خوب پیتزا پپرونی های پوف. آش های خوشششششششمزه . سوپ. و چیزایی که خوب و خوشمزه و خوشکل باشن .و لواشک و بستنی از نوع سالار اگه نبود هم مگنوم دایتی

موسیقی مورد علاقه مم که آهنگای بی کلام کلاسیک زیاد گوش میدم .ولی از همه نوعش خوشم میاد . البته با توجه به مکانش زمانش و روحیه م.

عاشق صدای تار و پیانو و سنتورم .

شخصی هس که بخوام ملاقاتش کنم ؟ آره خیلیا .و چن تایی هم دوستای وبلاگی .مثه رز سفید و پری دریایی و اگه با تیله (تیده ا) دوس نبودم دوس داشتم ببینمش....!

بزرگترین قولی که دادم .تا همیشه بیشتر از همیشه امید خان و دوس داشته باشم و کنارش بمونم

ناشیانه ترین کاری که کردم.اووووووووووووف انقد زیاده سوتی های من که گفتن ندارن.

بدترین ضد حالی که خوردم . خوب تا حالا که ۳ تا ضد حال شدیدآ بد خوردم که ننیخوام بگم اصن

بهترین و بدترین خاطره ی زندگیم .خوب خاطره ی خوب و بد زیاد دارم نمیتونم انتخاب کنم

برای کی دعا میکنم؟ خوب برای همه و بعدش خودم و اونایی که دوسشون دارم

به کی نفرین میکنم؟ خوب نمیدونم .ممکنه عصبی بشم یه چیزی بگم اما سریع پشیمون میشم.

وضعیم در ۱۰ سال آینده .خوب یاد گرفتم چیزایی که مهم هستن برام رو حرفی راجع بهشون نزنم تا محقق بشن .این یه قانون که نباید تا خواسته ای براورده نشده حرفی راجع بهش زد

حرف دلم . خدایا بزرگترین و بهترین و قشنگترین آرزوها رو دارم زود باش برآورده کن (فچ نکنین پرو ام و خیلی خواسته دارم و خدا رو فقط مثه قول چراغ جادو میبینم .خواسته هام به خودش و خیلی از آدمای دیگه حتی اونایی که نمیشناسمشون هم مربوطه )

پ.ن:فعلا حوصله اسمایلی گذاشتن ندارم .حالا شاید بعدا گذاشتم .