-
10-9 روز مونده .....
جمعه 8 خردادماه سال 1388 14:04
مامی ددی 18م پرواز دارن 31م احتمالا میان دیگه من 26م امتحان دارم 17م هم .... یعنی میشه روز 17م بیام و اینجا بگم که هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و چیزای خوب و خوش دیگه؟؟؟؟ بیام بگم مامی ددی زودی بیاین نگرونتونم خوش بگذره بهتون عالمه و 31 بیام و از یه عالمه خوبی و خوشی و...
-
مادرجونم و من و ...
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 14:31
کی باورش میشد یه روزی من بشینم و انقد به ظاهر راحت غذاها و میوه های نوبرونه رو بخورم و بگم برسه به روح مادرجون مامانم میگه دیشب پریشب خواب دیدم مادرجون نشسته داره حلوا درست میکنه و تو نشستی کنارش و هی ناخونک میزنی و میخوری یادم میاد مادرجون همیشه ۴ زانو میشست پای سفره و میگفت بسم الله... ننه بسم الله گفتی؟ یادم میاد...
-
امسال و سال بعد و ....کلا مبارک : دی
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 13:05
امسال هیچ آرزویی نمیکنم شاید وقت نکردم بنویسمشون ولی عیبی نداره امسالم اینجوری میگذره من هیچ آرزویی نمیکنم ببینم چی پیش میاد شاید اومدم و از بهترین ها گفتم ولی میدونم هیچ بدی وجود نخواهد داشت واسم خدایا شکرت واسه هر چیزی که دادی و هرچیزی که پس گرفتی بهترین ها رو ازت میخوام خوشبختی و سلامتی و با هم بودن و شاد بودن و...
-
ناثینگ هپند
شنبه 28 دیماه سال 1387 11:48
های ایم سو سو تیل دن بای...
-
خواستن و-یا- نخواستن مسئله این است
شنبه 16 آذرماه سال 1387 13:40
خسته ام و نمیدونم باید چیکار کنم قدرت تصمیم گیری و ریسک پذیریم صفر شده...!!! نمیتونم و نمیخوام... دوباره امروز رفتم دکتر... پیش روانپزشک ...!!! شاید کمکم کرد...!!!
-
تیله هانه :ی
جمعه 17 آبانماه سال 1387 12:25
سلام به افتخار تیله اینبار مینویسم خوب دل و مماخ ندارم صبی بابایی محترم از راه رسیدن بنده هم لالا بودم ایشونم نه گذاشتن نه برداشتن زرت خبر فوت یه آشنایی رو دادن بنده هم در شوک به سر میبردم تا همین چن مین پیش... خوب میرسیم به تیله ی طعفه که حسابی ما رو کشتوند تا خبر سلامتیش و شنیدیم ساری بودم که اس ام اس زد این هفته...
-
زمزمه هایی با خودم...!
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 12:22
پووووووووف نمیدونم چی میخوام نمیدونم چیکار کنم... نمیدونم...!!! دلم میخواد برم... اصن من هر وقت میرم کلاس جوادی(زبان) هوایی میشم یه جوری میشم... خونسرد بیخیال... دوس دارم برم حالا کجا؟؟؟ فقط برم.... احساس میکنم دارم اینجا عمرم و تلف میکنم... جدیدا وقتی به فکر رفتن می افتم به خودم میگم خوب به فرض که همه چی آماده ی رفتن...
-
یه روزی ...
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 12:50
دریااااااااااااااااا اولین عشق مرا بردی ی ی ی ی ی دنیاااااااااااااااااا دم به دم مرا تو آزردی ی ی ی ی ی دریاااااااااااااااااااا سرنوشتم را به یاد آور دنیا سرگذشتم را مکن باورررررر دیشب چه شبی بود... پر از استرس و دلتنگی و سردرگمی و ناراحتی پر از پشیمونی از چی نمیدونم پر از گله پر از فکر و خیال دلم خیلی گرفته بود خیلی...
-
بایدها
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1387 17:36
کارای نکرده و تموم نکرده م و اینجا مینویسم تا یادم بمونه که باید انجامشون بدم تعلیم رانندگی رفتن و تنبلی نکردن و تموم کردن کارم ... هنوز 3 جلسه فرمون از پارسال تا حالا مونده و من باید برم و تمومش کنم... باید برم و دیپلم زبانمو بعد از 3 4 سال که از اون زمان گذشته بگیرم...درسته کلاس مکالمه میرم اما این کافی نیس باید...
-
ک ا ش
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 16:04
کاش میشد برم بمیرم اینجورین هر ۳ تامون راحت میشدیم!!! کجایی که بهت خیلی احتیاج دارم هی با توام ع ز ر ا ی ی ل
-
۹ شهریور ماه ...گرم...خونه ی خودمون...گرگان...!
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 11:27
خوب خوب خوب من بالاخره بعد از مدت ها اومدم گرگان و پای کامی نشستم و تصمیم گرفتم آپ کنم خوبه همه چی خوب ای خوبه ... میگذره ... دارم یواش یواش آروم تر میشم و کنار میام با مسائل ...!!! فقط این تردید و ترس از انتخاب و دو راهی ای که هس اذیتم میکنه ...!!!! خدا خودش به خیر کنه شاید یکی دیگه زدم...وب و میگم ...آخه دیگه واقعا...
-
من دارم یواش یواش برمیگردم ....!!!!!!
شنبه 19 مردادماه سال 1387 14:17
سلام بعد از مدت ها برگشتم حالم ای ی ی ی بدک نیس انگار دارم کم کم کم کم بهتر میشم... خدا کنه زودتر حالم خوب شه و بتونم یه تصمیم درست بگیرم بهترین تصمیم و واسه مهمترین اتفاق زندگیم کپل خان نازم هنوزم دوست دارم اما میدونی که باید بهم فرصت بدی تا درست تصمیم بگیرم چون سخت ترین و دردناک ترین و در عین حال بعدها قشنگ ترین...
-
ای خدا ای خدا ای خدااااااااااااااااا
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 14:04
کی میدونس یه روزی به همین زودی ها من میام و میگم که مادرجون عزیزم نیس؟ کی؟؟؟؟؟؟هنوزم با تعجب بهش فک میکنم. این قسمت که دیگه وجود نداره دیگه نیس اصن واسم معنی نداره هرچی سعی میکنم نمیتونم درکش کنم که چی شده؟ کی رفته اصن کجا رفته؟ کی رفته؟ اصن نمیتونم مرگ و بفهمم نبودن و بفهمم هیچی حالیم نمیشه... یواشکی گریه میکنم و...
-
جوجه م و میخوام....!!!!!!!!!!!!!!!!
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 02:31
جوجه ه ه ه ه ه ه دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممم جوجه جونم دوست دارم خیلی دوست دارم خیلی خیلی زیاد ولیییییییییییییییییییی............. جوجه کاش به هم رسیده بودییییییییییییییییییییییییییییییییییییم جوجه ه ه ه ه ه ه ه ه )):)):)):)):)):))
-
اون بالا چی کاره ای پس؟
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 02:45
ریدم به این زندگی پر از تردید مزخرفه مسخره .... ریدم به این همه دو دلی و سردرگمی ریدم به اون همه قرص که منو خدا رو شکر همش خواب میکنن ریدم به همه چی ریدم بهت که همه چی و گه زدی و ریدی بهمون ریدم بهت که تموم آرزوهامون و با خودخواهی هات از بین میبری و بردی ریدم بهت که میخوای حرف حرفه خودت باشه متنفرم ازت حالم ازت بهم...
-
گه ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 11:25
اوضاع گه در گه مامان امید اومد اینجا به امید گفتم بیاد اینجا ریده شده به همه چی فعلا حالم خوبه؟نمیدونم ...کرختم حالم بده نمیدونم چیکار باید بکنم اصن دلم نمیخواد برم ساری حالللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللم نمیدونم چه طوریه کرختم حالت تهوع دارم حالم بده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه لعنتی عوضی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی...
-
روزای پر از تردید ...!!!
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 14:36
اصلا حوصله ی آپ کردن ندارم... بیام چی بگم خوب؟ حسش نیس اصلا ------------------------------- اوضاع روحی م زیاد خوب نیس. اون قدر فشار روحیم زیاده که نمیتونم درست تصمیم بگیرم حوصله ندارم کرختم وقتی تنها و بیکار میشم همش فکر و خیال میکنم همش بهونه میگیرم و با تپل دعوا میگیرم نه میتونم تحملش کنم نه میتونم دوریشو تحمل کنم...
-
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 12:17
اول سوم هفتم پونزدهم پونزدهم پونزدهم پونزدهم و جای خالی کسی که همه کس بود برای من/ ما .................................... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
nothing
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 14:39
هیچی ... فقط متفاوت تر و گاهی غم انگیز تر و گاهی از روی عمد به بی خیالی زدن میگذرد...!!!!
-
مادرجونم کو؟؟؟؟ اینا کی و میگن؟ اشتباهی شده !!!!
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 09:11
میگن مادربزرگم همونی که از بچگی همیشه صداش میکردم مادرجون دیگه نیس. خوب من که باورم نمیشه امروز دایی زنگ زد به مامانم گف بیا بیمارستان بابامم یه ربع پیش رفت یعنی واقعیه؟؟؟؟ من که باور نمیکنم میدونم مثه قبلا ها که هر بار زمین میخورد میبردنش بیمارستان و 2-3 روز بود خوب میشد و برمیگشت خونه .الانم بر میگرده میدونم که همین...
-
یک روز از روزهای ما...!
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 12:59
خوب من تصمیم گرفتم که حتی بدترین و ناامیدانه ترین و خشن ترین پست ها رو هم از توی وبلاگم حذف نکنم. بزارم یادگاری بمونه٬تا یادم بمونه چه روزایی داشتم و چه احساساتی. آخه بعدها مطمئنا خیلی واسم جالب خواهند بود میدونم. خوب الان دلم واسه امید جونم تنگ شده یه عالمه. دوسشم دارم یه عالمه... دلم میخواد ببینمش یه عالمه کنارم...
-
متنفرررررررررررررررررررررررررررم
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 14:14
اصن دوس دارم دیوونه باشم دوس دارم بیشعور باشم چه سال مزخرفیه امسال از پارسال تا حالا سایه ی سنگین و مزخرف این زنیکه ی عوضی گه روی منو زندگیمه مردشور اون ریختت و ببره حالم ازت بهم میخوره پرم از نفرت و سیاهی اوکی بابا خودم میدونم شبیه پیرزن غر غروها شدم خودم میدونم باید طرز فکرمو عوض کنم خودم میدونم همه چی نشات گرفته از...
-
....!!!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 14:40
بیااااااااااااااااااااااااااااااااا بیا دستمو بگیییییییییییییییییییییر ببین ضجه هامو ببین اشکامو بیااااا بیا بگو واست مهمم بیا بگو دوسم داری بیا چرا نمیبینمت چرا خودتو نشون نمیدی چرا منو با خودت نمیبری چرا هیچ وقت صدام نکردی مثه ادما چرا صدات و نمیشنوم چراااااااااااااااااااااا مگه میشه تو نباشی اگه نباشی پس من این همه...
-
دریا ی... دلتنگی های ...من ...
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 06:52
داریم امروز با مهسا و پریسا و روزبه پسر مهسا و حسین شوهرش میریم ساری دریا و بعدش هم خونه ی ما شاید...!!! یه حس دلتنگی دارم من همیشه وقتی موقع رفتن میشه تازه دور و برم و میبینم تازه میفهمم کجام ...کجا بودم یه حس خیس دلتنگی و اشکای متولد نشده وجودمو پر کرده...! دیشب داشتیم با پری توی سر و کله ی هم میزدیم که چیکار کنیم و...
-
وسیع باش و تنها و سربه زیر و سخت ...!
شنبه 3 فروردینماه سال 1387 12:30
دلم واست تنگ شده مهربونم کجایی؟چیکار میکنی؟ حالت خوبه؟ آره خودم میدونم که ... مهربونم هیچ وقت این همه نگرونت نبودم آخه فک نمیکردم انقد آسیب پذیر و شکننده باشی که به این راحتی !!!!!!!!!!بشکنی آره اشتباه میکردم راحتی ای نبود همه چیز ،بیشتر از گاهی سخت بود و سنگ میدونم چی کشیدی تازه دارم میفهمم میدونم سخت بوده میدونم...
-
بیدار شو و عالمی رو نجات بده از تاریکی ...!
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 13:07
داداشی عزیزم. گل قشنگم یه روزی یه روز که دور نیست یه روزی که خیلی نزدیکه وقتی تو حالت خوب خوبه و خوشحالی و سالم و برق شادی توی نگاته یه روز قشنگ که تو خوشبخت خوشبختی روز قشنگی که احساس عجیب و قشنگ و سالمی داری و به اوج بودنت رسیدی عزیز دلم ما همه مون نشستیم و نگات میکنیم و تحسین ت میکنیم و لبخند خوشحالی روی لبامون...
-
۱۳۸۷
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 09:36
سال نو مبارک
-
قبل از عید
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 22:52
*خوب باورم نمیشه فردا عیده چیکار کنم کلی کار نکرده دارم اما همش حواله میکنم به فردا به موقع عید.خوب عیده دیگه پس چرا من بهار و بوی بهار و خوشحالی شو حس نمیکنم؟ نه که ناراحت باشما فقط حسش نمیکنم *رفتم خونه خاله شون.خوش موقع رسیدم داشت اتاق و تمیز میکرد.اولش خواستم دو در کنم برم اما بعدش فک کردم دیدم اهه این خاله س.گناه...
-
سال ۸۶
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 23:08
*پارسال توی عید فهمیدیم که مامان امید میدونه منو امید با هم رابطه داریم. یعنی میدونس یکی هس ولی نمیدونست منم اون کسی که امید باهاش هست... *بعد از عید رابطه مون کلی پیشرفت کرد و راهمون یکم هموارتر شد و تونستیم توقعات هم و دلیل با هم بودنمون رو بهتر درک کنیم و ثابت قدم تر شیم *۳۱ خرداد ماه اون اتفاق مسخره و ...افتاد و...
-
روزانه نویسی
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 14:37
امروز تولد پریساس. دختر دایی عزیزم. دیشب رفتیم شام بیرون. منو پری و مهسا (دخمل دایی بزرگه )و روزبه(پسر گلیش) و ویز ویز و دوستش. رفتیم باباطاهر. کیف داد خوش گذشت. ولی جای امیدم خالی بود. رفته بود اینچه برون .عضو کمیته فنی بود. شب رفتیم خونه مهسا اینا. تا ساعت ۴ صب داشتیم حرف میزدیم از خاطره هامون.از روح و روان و ......