غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

نی نی و تجربه های عجیب غریب ...! :ی :ی

دیدی بعضی وقتا دلت یه دفعه تنگ میشه واسه بعضی ها که اولین باره که دیدیشون؟

کسی که تازه باهاش اشنا شدی.اما چهره ش صداش نگاش و برخوردش انقد آشناس که تو رو میخکوبت میکنه.

لال میشی. سکوت میکنی و یه لبخند میزنی برای اینکه جلوی اون حالت تابلوی چشات و بگیره. تا نفهمه که تو حس کردی چقد واست آشناس.

خیلی جالب بود برام .

قبلآ هم این اتفاق افتاده بود واسم. کامل یادم نیس .اما این یکی و خوب یادم میمونه فچ کنم .

دیروز رفته بودم ساری که هم ماریا رو ببینم هم اینکه کارت ورورد به جلسه م و بگیرم هم مریم و ببینم

جفتشون وبلاگ دارن .مریم یه سال کوچیکتره ازم و ماریا ۲ سال بزرگتر.

ساعت ۱۲ راه افتادم نزدیکای ۲ رسیدم و رفتم دانشگاه اما مسئول توزیع کارت نبود  احمق

با مریم که از قبل قرار گذاشته بودم تماس گرفتم گفتم بیاد میدون خزر که با هم بریم پیش ماریا که ببینیمش

مریم و حدود یه سالی میشه میشناسم . چت میکنیم با هم .

عکسشو دیده بودم. اما از دور که اومد اول نشناختم خوب که نگاه کردم دیدم خودشه.

با عکسش فرق میکرد .یه پلاستیک  بزرگ هم دستش بود . شدم .گفتم اییییییین چیه با خودت آوردی . گف واسه توهه .گفتم هاه؟ یهنی شی؟

نیگا کردم دیدم یه عروسک گننننننننننننننننننننده ی پشمالوی ناززززززه

یه سگ خوشکل سفید حالا عکسش و میزارم

کلی ذوقیدم و شروع کردم فشار فشورش دادن . کیف میده خو اهه.

مریم بر خلاف اون همه  که توی چت میفرسته یه کمی جدیه . من که ازش بزرگتر بودم خیلی بچه تر به نظر میرسم.

چون دقیقآ مثه توی چت یا وبلاگ که همیشه نیشم بازه بیرونم همینم مخصوصآ واسه کسی که بشناسمش

همش میخندم و شوخی میکنم.

بعد رفتیم سمت بیمارستان حکمت .اونجا با ماریا جونم قرار داشتیم .یه کمی وایسادیم دیدیم ماری نیومد

رفتیم سمت خونشون که توی ... ننیگم کجا  بود. هه هه هه

همون طور رفتیم و رفتیم. به ماری جونمم اس ام اس زدم که ما توی خیابون  ...

بعد خودش زنگید و گفتم که کجاییم که اومد سمت ما و ماهم رفتیمهمون وری.

به هم رسیدیم میترسیدم برم جلو ننیدونم شرا   خو . اهه. اولین بارم بود.

بعد بالاخره رفتیم جلو سلام علیک کردیم و راه افتادیم.

خیلی قیافش واسم آشنا بود درسته که عکسشو دیده بودم اما خودش یه شیزه دیگه بود

رفتیم و رفتیم تاه رسیدیم خونه شونبههههد آخا گرگه اومد دم در و گف که برگردین من دوس جوناتونو خوردم ها ها ها  .نه نه نه جو قصه گفتن گرف .بعد رفتیم بالا  البته این وسطا هم هی مریم غر میزد من ننیام من زشته بیام دعوت نیسم و اینا .

بالاخره رفتیم بالا ماری جون گف که دوستامم از تهران اومدن .

کلی خجالت کشیدم .

رفتیم تو خونه یه لحظه یه جوری شدم. خونشون خیلی آشنا بود.خیلی

انگار قبلآ رفته بودم اونجا.

همه چیش آشنا بود .هر کاری که کردن.حتی دوستش.

نمی دونم چرا.من فقط میخندیدم یعنی~~>  بودم از شدت تعجب و  خجالت

حتی نمیتونستم حرف بزنم.

آدمای اون خونه، برخورداشون ، حتی مدل چیدن وسایلشون همه رو دیده بودم

انگار قبلآ هم اونجا رفته بودم بارها و بارها.

یه کمی نشستیم ماری واسه مون میوه و اینا آورده بود من که غریبی میکردم یه کم.مدلمه اولش یه کم غریبی میکنم و ساکتم تا اینکه اُخت شم و به حرف بیام

حدود ۲۰ دقیقه نیم ساعت بودیم بعد پا شدیم اومدیم پیاده .

مریمی کلی خوراکی خرید واسم . بعدشم کباب خریدیم آقاهه مدل ساندیویشی کرد که تو راه بخوریم .

بعدشم که من دربست گرفتم و با مریمی خداحافظی کردم اومدم سمت خزر و بعدشم با اتوبوس برگشتم

 

اومدم خونه دلم واسه ماریا (و اونجا و دوستش ) تنگید.

واسه خودمم خیلی عجیب و جالب بود اون اتفاقات .

همینا دیگه .اهه.دیگه منظری شی بشنوی؟ هوم ؟

 

پ.ن:مریمی ممنونم بابت پیشولی   ای بابا حالا چه فرقی میکنه سگ باشه خو  من اینو مدل پیشولی میبینم . البته سگا رو بیشتر دوس دارما

 

پ.ن: ماری جونم ممنونم بابت اومدنت، مهربونیات .پذیراییتون و برخورد خوبتون و خاطره ی جالبی که واسم موندنی شد .

 

پ.ن:فردا باز دارم میرم ساری. با کپل خان .طلسم یه هفته ای شکست و میخوایم همو ببینیم  کوتاه اومدم

 

پ.ن: سحر اس ام اس زده میگه ... حسش نیس بعدآ میگم چی گفته...!

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
شیدا دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:51 ب.ظ http://artapart.persianblog.ir

سلام نیلیها ی خودم
دلم انقد واست تنگیده که نگو....دوس دارم منم تو رو مثه اون پیشولی که فشارش دادی فشارت بدم:دی
مرسی میای و سر می زنی،و من انقد کم میام،شرمنده جیگل..
خوبه بعد از این غرغرا بهتری،
ساری با کپل خان خوش بذگره...
خوش باشی....

ماریا سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:34 ق.ظ http://www.zizi123.blogfa.com/

سلام خوبی خانمی چه خبر چند بار ما تهران بودیم امدی خونمون که خونمون برات آشناست خوب مرسی از این همه محبتت من که سگ رو دیدم واقعاْ خوشگل بود ساری خوش بگذره دوست داشتی باز هم بیا پیشمون من هم دوستت دارم ماریا

مینا سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ب.ظ http://minaaa.persianblog.ir

سلام نیلیا جونم
چه دوست بامعرفتی!
خوش به حالت!
هاپو کوچولو (ببخشید گنده!) ت چطوره؟

راستی خانومی
من چرا لینکت نکرده بودم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو هم چرا مثل بچه های مظلوم هیچی نمی گفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فکر می کردم هستی تو دوستام
کلی تعجب کردم وقتی ندیدمت!
خلاصه
شرمنده
ببخشید!
حواس پرتیه دیگه!
چیکارش می شه کرد!

ماریا سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ب.ظ http://www.zizi123.blogfa.com/

سلام نه هنوز سر فرصت حتماْ‌به زودی بهت خبر میدم

مریم پاییزی سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ب.ظ http://man0o-del.blogfa.com

دعوام نکنی دیر اومدما آخه دارم وبلاگت و میخونم که باهات آشنا شم :پی
الانم هنوز دو تا پستت مونده که بعد از دانشگاه میخونم . خواستم بگم لینکوندمت
بووووووووووووس

مینا «یاور همیشه مومن» چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:25 ق.ظ http://minaaa.persianblog.ir

سلام
نی نی میای بازی؟

دهوتت کردم به له بازی!
بدو بیلا بازی کنیم

نارسیسا چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ق.ظ

سلام خوبی عزیزم برات می فرستم یه مدت مشکلاتی پیش اومده بود
ببخش دیر شد
آدرسمو حتمی برات سند می کنم
فدای تو

مریم چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:53 ب.ظ http://dailysmile.blogfa.com

آآآآآآآآآخی
من انگده دوست دارم اینجور برنامه ها رو
که بچه های نتی همو میبیننن
هنوز باسه خودم پیش نیومده ولی :دی

ماریا پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:01 ق.ظ http://www.zizi123.persianblog.ir /

سلامممممممممممممممممممممممممممم خوبی آپمممممممممممممم

کلاغی پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:49 ق.ظ http://www.kalagh777.blogfa.com/

از آشناییت خوشبختم عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد