غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

خدا انگار خوابیده ٬انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده ...!

حالم خوب نیس جمله ی تکراری ای شده واسم.

یه جورایی داغونم . یه حالتی بین نا امیدی و انتظار

حال هیچی و ندارم.انگار دیگه حوصله هیچ کاری و ندارم

دیگه حوصله ندارم هی برم بیرون با دوستام.

انگیزه ای ندارم.

تا وقتی که بیرون از خونه ام و سرم گرمه و دورم از مسائل حاشیه ای و عذاب و حرف و ... حالم خوبه میخندم خوشحالم ولی وقتی برمیگردم به اینجا یا همون آدما رو حالا هر جا باشم میبینم دوباره داغون میشم

شوق و ذوق ندارم از بس که خواستم و نرسیدم

روحم و تنم خسته شدن از انتظار به ظاهر بی پایان .

ت نم  نوازش و   گر  مای دستای مهربون امید و میخواد 

میخوام وقتی میترسم برم و توی بغلش قایم شم .

میخوام برم و خودمو گم کنم توی برق چشای  قشنگش که اینروزا همش غمگینن و اشک میریزن مثه چشای من

دلم خنده و خوشی میخواد.

میخوام که جفتمون و بقیه خوشحال باشیم .

دلم گرفته از آدما .آدمای زورگوی بی احساس به ظاهر منطقی .

روحم داره درد میکشه  داره زجر میکشه  از تنهایی از نداشتن .روحم داره یواش یواش تموم میشه انگاری.

حوصله ی مصلحتای اجباری که بقیه تشخیس میدن و ندارم.حوصله ی تیکه و نیش و کنایه رو ندارم

تحمل ناراحتی خودم و مخصوصآ امید و ندارم.

به طرز فجیعی حساس شدم .زود به هم میریزم و داغون میشم

این روزا بدجوری بی اعتماد شدم.بدجوری عصبی و بی حوصله م.

 انگار آرزوهام تبدیل به رویا شدن .باور نمیکنم که یه روزی میرسه و ما به آرزومون میرسیم .

خدا انگار خوابیده ٬نمیفهمم چیکار میکنه .حوصله هم ندارم فک کنم ببینم دلیل کاراش چیه .

خدایا یا تو بیا اینجا و منو  بغ ل کن و آرومم کن یا امید و بفرست . میفهمی؟

 ولی انگار هیچ کدومش دیگه امکان پذیر نیس.

دیشب بعد از یه دعوای طولانی و خیلی بد که  از طرف من شروع شده بود و ادامه پیدا کرده بود ٬به خاطر حرفا و کارای دور و بریامون

امید داد میزد و میگف خسته شدم.صداش که کردم گف امیدت مرد.تموم شد هیچی ازش نمونده ٬اگه تو داری زجر میکشی منم بدتر از تو میکشم٬ همش به خاطر تو و ناراحتیت عذاب وجدان دارم. از همه طرف فشار میاد بهم .خسته شدم از این زندگی .

دلم آتیش گرفت. یه دفه شکستم .حتی شاید بدتر از امید.یادم اومد این همونیه که واسش میمیرم٬ و حالا دارم سرش داد میزنم .دلم یه لحظه واسه اینکه بدوم و برم توی   ب غ ل ش  ضعف رفت و ...درس مثه قبلنا که هر وقت کاره بدی میکردم میگفتم امید اگه پیشت بودم میومدم   توی ب غ ل ت  و قایم میشدم که  دعوام نکنی.

دلم یه جوری شد .پر از خشم و نفرت و ناامیدی و درموندگی.احساس بی پناهی کردم

دلم فقط یه لحظه ل م س دستای  مهربونش و خواست یه لحظه نگاهش و ...

اما نبود کنارم.نبودم کنارش.

از صبح ساعت ۷ بلند شده رفته خارج از شهر که دوره ی آموزشی فلش موبایل و بگذرونه و بعدشم بره سر کار.

گناه داره .گناه داریم.

من شوهر نازمو میخوام .امیدمو .نمیتونم ببینم اینهمه غصه میخوره خسته میشه اذیت میشه و من نیستم که ...!

به خدا بدجور بیتاب و خسته و بی طاقت شدم.

رویای ما چیز محالی نیس. اما نمیدونم چرا بقیه میخوان یه کاری کنن که حالا حالا ها دور از دسترسمون باشه.

 

خدایا کمکمون کن...!

 

پ.ن:نوشتم که یادم بمونه چی بهمون داره میگذره ...! فقط واسه خودم و خودش نوشتم همین...!

پ.ن: تورو خدا کسایی که منو میشناسن و میان اینجا رو میخونن نیان هی بگن چرا و اما و اگر ...

به خدا حس و حال ندارم .

پ.ن: تو رو خدا نصیحتم نکنین.گوشم پره.بیخیال

...!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
یاشاهیرو شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.yashar2121.blogfa.com

حسستون قابل درکه - تقریبا همه مردم به نوعی درگیر این چیزان .
زندگی خسته کند گر همه یکسان گذرد
رنج هم گر به تنوع رسد آسان گذرد

مینا یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:13 ق.ظ http://minaaa.persianblog.ir

به امید روزهای تازه تر
:-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد