غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

when ure gone

I always needed time on my own
I never thought I'd need you there when I cry

When you're gone
The pieces of my heart are missing you
When you're gone
The face I came to know is missing too

When you're gone
The words I need to hear to always get me through the day and make it ok

I've never felt this way before
Everything that I do reminds me of you
And the clothes you left, they lie on the floor
And they smell just like you,

Do you see how much I need you right now

I miiiiiiiiiiiiiiiiss you

 

 

 

 

 

 

 

دلم تنگ شده انگار.

یه جور حسرت .یه جور انتظار بی سرانجام و بیخود یه جور دلتنگی واسه روزای رفته .

یه حالی ام که نمیتونم درس تعریفش کنم. دلتنگی واسه کسی که دیگه وجود نداره.یعنی هست اما دیگه مثه قبل نیس.لااقل واسه من.

دلتنگی واسه نانازم .همونی که همیشه اینجا بهش میگفتم ناناز.دلتنگی واسه کسی که ۵ سال باهم دوس بودیم و یه دفه همه چی بووووووووووووم .رفت رو هوا .

دلتنگی واسه کسی که اسمش سحر ِ .کسی که این روزا ٬ اینروزا که نه این ۳-۴ ماهه صداش و شاید ۱۰ بار یا شایدم کمتر شنیدم و بیشتر از ۳ -۴ بار هم ندیدمش.

کسی که همیشه باهام بود و باهاش بودم .

کسی که من شنونده ی  همه ی حرفاش بودم .کسی که همه ی حرفام و نگفته میدونست.

چه اشکا که با هم ریختیم .چه خنده ها ...!

شبی که فرداش  کنکور داشتیم من خونه ی اونا بودم .تا ساعت ۳ بیدار موندیم. سحر داشت صورتشو بند مینداخت منم با ابروهام ور میرفتم .ساعت ۳ دیدیدم سرد شده بارون میاد .از خواب هم داریم میمیریم .گرفتیم خوابیدیم.مامانش ۳:۲۵ بیدارمون کرد  راه افتادیم سمت ساری.

روزی که جواب کنکور اومد من شبش خونه شون بودم .با هم رفتیم روزنامه خریدیم .مهراد هم اونجا بود بهش گفتیم چون قدش بلندتره بره جلو واسمون روزنامه بگیره .

نشستیم توی ایستگاه واحد .دنبال اسم سحر میگشتیم. من ساری قبول شده بودم. سحر و پیدا کردیم .انتخاب سوم.تنکابن.

همونجا زد زیر گریه .ولی من مثه همیشه که شوکه میشدم  مات و مبهوت به دور و برم نگا میکردم .

تا خونه پیاده رفتیم .سحر گریه میکرد و من ساکت بودم .

رفتیم خونه شون .هیشکی نبود .سحر روی مبل نشسته بود و من روی زمین .سحر هی حرف میزد و گریه میکرد .میگف من دوست خودمو میخوام نمیخوام ازش جدا بشم نمیخوام برم اونجا میخوام با تو باشم.

یهو یادم اومد چی شده .گریه م گرفت و دوتایی اشک میریختیم .یهو سحر گف خاکتو سرت بسه من رفتم بالا منبر (روی مبل) روضه میخونم  توام گریه میکنی. 

خنده هاش. گریه هاش. همه شون یادمه .

دلم تنگه.خیلی وقته نرفته بودم سراغ خاطراتم .بهشون فک نمیکردم که ...!

سحر انگار فراموشم کرده کاملآ .اما من هنوزم باورم نمیشه اون به این راحتی فراموشم کرده باشه .مگه میشه؟ پس چرا من نمیتونم

چرا همش به خودم میگم نه فراموشش کردم اما بازم یادش میاد سراغم.

هر جا یه آهنگی میشنوم که سحر دوس داشت .یادش میفتم و بغض میکنم

هر حرفی که تیکه ی سحر بود و میشنوم یا میبینم یادش میفتم.

حتی خودم هنوز ناخوداگاه تیکه های اونو به زبون میارم.

گاهی وقتا اشتباهی اسمش و صدا میزنم .

توی دانشگاه دنبال کلاساش میگردم که ببینمش.ببینم که چفد تغییر کرده .چه شکلی شده .خوشحاله یا ناراحت .

من چرا نمیتونم؟

چم شده؟ اصن میتونم فراموشش کنم؟

سحر که میگف آره. میتونی.میگف من که واسم کاری نداره توام زود عادت میکنی.

میگف تو که دوست زیاد داری. واست فرقی نداره.

چرا نفهمید که اون با بقیه فرق داشت؟‌

۲-۳ روز پیش دست خطش و پیدا کردم و داشتم میخوندم .واسش اس ام اس زدم گف دیگه نگو .نمیخوام بدونم .گفتم باشه .

من باید چیکار کنم؟‌

دلم تنگه .میدونم دیگه راه برگشتی واسه هیشکدوممون نیس.

شایدم هس.

اصن نمیدونم .

من فقط دلم ت ن گ ش د ه

من نمیدونم چیکار باید بکنم .نمیدونم .

 

خیلی بده آدم یه دفه یکی و از دست بده که ...!

خیلی بده که دیگه تا ابد حرفام مخاطبشونو از دست دادن .

خیلی بده که تو نیستی و من همیشه دلتنگتم و یه بغض کوچولو و رو با خودم همه جا میبرم .

خیلی بده که تو نیستی و من باید در نبودت برات آرزوی سلامتی و خوشبختی کنم

خیلی بده که صدام کنی دوست قدیمی.

خیلی بده که دیگه بهم نمیگی نیلیا

خیلی بده که از اینکه ببینمت بغض کنم و به روی خودم نیارم

خیلییییییییییییییییی بده سحر .خیلی بده .

سحر کاش میفهمیدی .کاش دلیلای ...نمیاوردی .سحر کاش بودی مثه همیشه.

سحر دلم تنگه .سحر متنفرم از اینکه باید بیام اینجا و حرفام و بگم .

یعنی تا چن سال دیگه من میام و میگم و میگم و میگم و تو از هیچی خبر نداشتی مثه این چن وقته .

سحر ....!

 

 

 

 

وقتی رفتییییییییی تموم تکه های قلبم واست دلتنگی میکنن

 

 (شاید یه روزی منم شدم مثل تو .شایدم حالا شده باشم. مثه همیشه که میگفتی خدا بزرگه .منم میگم خدا بزرگه )

نظرات 5 + ارسال نظر
حسن دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:45 ب.ظ http://hasanazar.blogsky.com

با سلام
کسب در آمد اینترنتی بدون هیچ سرمایه و مهارتی
یه سری به بلاگ من بزنید
فرست رو از دست ندید

مریم دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 ب.ظ http://nymph3t.blogfa.com

آره خیلی بده..... ):

مینا دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ب.ظ http://minaaa.persinablog.ir

سلام نیلی جونم
قربون اون دلت برم که چقدر دلتنگه
نمی دونم چی شده بین تو و سحر
در نتیجه چیزی نمی تونم بگم

فقط اینکه
چرا فقط به کسی که از دستش دادی فکر می کنی؟

باز هم می تونی دوست خوب و حتی بهتر از سحر پیدا کنی
تو کپل خانو داری
دیگه نباید که هر روز بشینی و غصه کسی رو که قدر دوستی رو نمی دونه بخوری

آره چیزهایی هم که گفتی از دلتنگیه
ایشالا شما هم زود زود مال هم میشین و دلتنگیهات تموم می شه
مواظب خودت باش نی نی شیطون بلای خودم
:-×

جوجه دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ب.ظ http://www.joojeyenarenji.blogfa.com

سلام عزیزم!!!!!!!!
آره بابا قبول شدم هم دانشگاه آزاد و هم سراسری اما فعلا آزاد ثبت نام کردم!!
کدوم سوالاتم رو جواب داده!!!>>>>> همون که چرا آدما زجر میکشن یا چرا لذت میبرن!!!؟؟؟؟؟

تیده آ جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:44 ب.ظ

میدونم که یه روز میشین مثل قدیما پس به امید اون روز جیگلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد