غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

از همه جا

بالاخره حرفیدنم اومد

نه نت داشتم نه حوصله ی حرفیدن .

یعنی چیز خاصی نبود .

ای دی اس ال که قطع شد یه شب بیشتر آن نشدم .اونم انقد اذیت کرد و دی سی شدم که بیخیال شدم .

شبا هم دیگه آن نمیشم با امید چت کنم .حرف میزنیم  فقط.

دوس دارم آن شم اما نه اونقد که هی دلم تنگ شه واسه نت .

همینکه بتونم بیام به وبلاگا سر بزنم کافیه انگار .

فعلا حوصله ندارم.

امید هم چن روزه  مریض شده .معده درد داره .اذیت میشه هی . اعصابمون خورده

حالا قراره یکشنبه صب بره آزمایش بده.

اوضاع کلی  هم  فراز و نشیب داره .بازم خدا رو شکر

دانشگاه هم کلاسا تشکیل میشن تک و توک .جز اون کلاسایی که تقاضا کردیم ارائه بدن درساش و .استادا ساعتاشون پره هی عوض میشن و ...!

شنبه کلاسا تشکیل شد .اما یکشنبه من برگشتم خونه .

آخه خیلی مسخره س .میخوان ماها انسانی ها رو انتقال بدن دانشکده فنی .اما ساختمونمون هنوز آماده نشده .بیشعورا کلاسای عمومی و گذاشتن دانشکده فنی .تخصصی ها دانشگاه خودمون.از اون سر شهر ٬البته شهر که نه یه عالمه تا شهر فاصله داره تا این سر شهر این یکی هم خارجه شهره  یه عالمه راهه .

یه ذره فکر ندارن.

چهارشنبه هم رفتم با تیده ا دانشگاه اما تشکیل نشد .باز راه افتادیم اومدیم گرگان.

بد نبود خوش گذشت .

از یکی از بچه های ترم ۲ شنیدم که سحر با مامانش توی روستا خونه گرفته .جل الخالق .چه مامانی داره باز این .چه تحملی دارن باز اینا .توی روستااااااااا.

توی یونی که همدیگه رو دیدیم روز اول ٬من از دور که داشت میومد سلام کردم اونم سرش و تکون داد اومد ۲ ثانیه وایساد پیش منو نسیبه بعدشم رف سریع .

دوباره شنبه که دیدمش فقط سر تکون داد .

یکشنبه هم که باهم کلاس داشتیم فقط از دور سلام کردیم. بعد که استاد ما رو برد سمعی بصری من اتفاقی نشستم پشت سرش.

یه لحظه هایی میشد که خیره نگاهش میکردم و میگفتم توی دلم که  واقعآ این همون سحره؟‌ همونی که یه روزایی کلی باهم رفیق بودیم ؟‌ نه باورم نمیشه .هی از خودم سوال میپرسیدم و ...!

هنوز انگار کامل باورم نشده .باید هی ببینمش و ببینمش تا رفتارش و اینکه اون سحر دیگه مرده باورم بشه .

میدونی انگاری عجیبه واسم یه آدم یهو اینجوری .... بشه .

ولش کن .عادی میشه واسم .میدونم .فقط به یکم زمان احتیاج دارم .همیشه همین بوده .

زود عادت میکنم به شرایط جدید.

ولی امیدوارم یه روزی شدیدآ جای خالیمو احساس کنه .یه روزی شدیدآ دلش واسم تنگ بشه .واسه کسی که به قول خودش  از همه بهش نزدیکتر بود .اون وقته که میفهمه من اون روزا چی کشیدم. اون وقته که میفهمه توی زندگیش نباید انقد سیب زمینی و بی عرضه و بی هدف و بیشعور باشه .

 

امشب با مازی و تیده ا  و مملی و امید جون جونیم رفتیم چایی قلیون .

۲ روزه که خونه تیده ا شون تلپم .آخه فقط تیده ا و مملی خونه ان .کیف دادا .

دلم واسش میتنگه .

فردا میرم ساری .یکشنبه برمیگردم .

بابام رفته شاهرود نمیدونم کی میاد احتمالآ یه شنمه که کاراشو انجام بده دوشمبه شایدم خود یه شمبه برگرده .ایشالله به سلامت برگرده .فداش بشم مننننننننن

 

واااااای دیشب پریسا (دخمل داییم ) رو بعد از ۲ هفته دیدم .دلم خیلی واسش تنگیده بود .فداش بشم من .شب ۱۱:۳۰ ۱۲  اومد اینجا .امروز ظهر هم رف .منم رفتم خونه تیدی شون .

 

همینا دیگه .

 

امید خانم فدات بشم من قربونت دل نازک و مهربونت بشم .انقد حرص نخور غصه هم نخور ناراحنم نباش الان بهت میتلم .دلم تنگید برات .خودتم که میدونی منم میدونم قهرامون یه ساعتم نمیطوله .

 

پ.ن:خدایا میخوام که امیدم زود زود زود معده ش خوب شه و دیگه نه سوزش داشته باشه نه درد .

 

پ.ن: خدایا همیشه همراهمون باش و دوسمون داشته باش و چشامون و به حقایقی که *باید* باز کن .

خدایا عاشقیم عاشق ترمون کن و مهربون تر و بینا تر و فهمیده تر و عاقل تر ...!

 

 

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شاذه شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 ق.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام نیلی جون
خوبی؟
نگران امید نباش. منم الان ده ساله دارم با معده درد دست و پنجه نرم می کنم شیزی نیست. تیدی هم که همینطوره... بهتر میشه. امیدوارم زود زود بهم برسین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد