غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

برای خودم و شاید تو ...!

---داره بارون میاد .

هوا عالیه .جون میده واسه قدم زدن .یا اینکه توی ماشین بشینی و بری دور بزنی توی جاده ها خیابونای خلوت و پر درخت

حالم خوبه.آرومم

---دیشب بالاخره اون چیزی و که چند ساله دنبالشم و پیدا کردم

چیزی که میخواستمش اما بعد از اینکه یه بار رفتم سراغش و دیدم که اونی نیس که من میخواستم فقط میخواستم .ایمان نداشتم که اینجا پیدا بشه .

دیشب رفتم و خریدمش .انجیل .کتاب مقدسی که خیلی خیلی واسم ارزش داره و دوسش دارم .چون مسیح و تعلیماتش و شیوه ی نگرشش و دوس دارم .

از دیشب تا حالا حدود ۷۰ صفحه ای خوندم.

 

---قبلآ هم میدونستم که عاشق تاریخم .عاشق تاریخ یونان و روم و ایتالیا و ایران باستان و ...

دوس دارم بدونم.خیلی دوس دارم .خییلی واسم هیجان انگیز و قابل احترامه .مخصوصآ زمانی که مسیح زندگی میکرده .

یه جورایی غرق دنیاشون میشم .غرق تاریخ و اتفاقاتش.

آرزو میکنم که کاش منم در زمان مسیح بودم و میشدم دنباله روش.

عاشقشم و دوس دارم که روز حساب رسی ببینمش و بغلش کنم  تا مهربونیشو حس کنم .تا بهش بفهمونم که چقد انتظار کشیدم واسه دیدنش.

مسیح موعود من.

 

---۲روزه که با تیدی میریم باشگاه آیروبیک .چن سالی هس که هی میرم ثبت نام میکنم یکی ۲ ماه میرم  بعد دیگه ول میکنم .اما امسال میخوام که برم تا عضلات بدنم سفت بشن .خوشم نمیاد اینجوری شل و ول باشن. با اینکه شیکمم گنده نیس اما وقتی که میشینم یا نیم خیز میشم لا میخوره اعصابم بهم میریزه .دوس دارم سفت باشه

---امید چن روزی بود که معده درد داشت رفت آزمایش داد دیروز برد به دکتر نشون داد گف که مشکلی نیس فقط یه مریضی ساده بوده .خدایا شکرت .

---۳-۴ روز پیش رفتم یه روغن بچه فیروز خریدم که وقتی دست و پام و اپی لیدی  میکنم  بزنم به پوستم  که خشک نشه .

دلم واسه پوستم میسوزه نمیتونم ببینم که اذیت میشه  یا خشک شده .همینطور پوست صورتم .اصن نمیتونم تصور کنم یه لحظه اضافه تر از اون زمانی که به آرایشم که اکثرآ هم سعی میکنم از لوازم آرایش خیلی کمی استفاده کنم  روی پوستم بمونه .

 

---هرچی با امید راجع به اعتقاداتم و علاقه مندی هام حرف میزنم امید به شوخی و مسخره میگذرونه .۳ حالت داره. یا حوصله ی شنیدن حرفام و نداره در اون لحظه و خسته س  .یا چون اطلاعاتش در اون زمینه از من کمتره نمیخواد که کم بیاره و میخواد که زودتر قضیه رو تمومش کنه و بره سر یه مساله ی دیگه .یا اینکه اصن آدم شنوایی نیس.

به هر حال که من حس میکنم که اگه همینجوری بخوایم پیش بریم ممکنه من ناراحت بشم و ...

آخه من همیشه به حرفاش گوش میدم .حتی اونایی که چیز زیادی ازشون نمیدونم و اطلاعات ندارم در اون زمینه  و حتی گاهی یه چیزایی هم میگم که حس کنه دارم به حرفاش گوش میدم .

میدونی یه حسی دارم .اینکه امید شنوای خوبی نسی در زمینه ی اعتقاداتم.اصن جدی نمیگیره حرفامو و این ممکنه که  منو رنج بده اگه ادامه پیدا کنه .

 

 

---دوس دارم به امید یوگا یاد بدم.البته خودم چیز زیادی هنوز نمیدونم اما دوس دارم وقتی یاد گرفتم  به اونم یاد بدم  اما امید الان یه جوری برخورد میکنه که اصن انگار توی این فازا نیس .انگار اصن از این چیزا  خوشش نمیاد  و حتی سعی هم نمیکنه که یه بار امتحانشون کنه .یا اینکه بهش میگم امید این عبارت تاکیدی و تکرار کن تا به نتیجه برسی میگه تو به جای من بگو یا اینکه میگم امید انقد استدلالی نباش به شهودت گوش بده اما اون انگار همه ی اینا رو بیهوده میدونه .

دارم تبدیل میشم به یه مسیحی نیمچه مسلمون که  داره خیلی متعصب  میشه  و نمیخوام روزی برسه که من بفهمم که اعتقاداتم غلط بوده.

البته من بر اساس  قانون طبیعت عمل میکنم  و فقط  تعلیماتی  رو  که بتونم رمز گشایی کنم و بفهمم انجام میدم .

 

--- امروز داشتم فک میکردم که یه روزی میرسه که من میرم سراغ  قرآن و فقطم قرآنی و میخرم که  فارسی باشه به زبون مادری خودم  و شروع  میکنم به خوندنش.

فقط یه کم وقت کم دارم  ولی به مرور همه ی کتابایی رو که (باید) میخونم

فعلآ که کتاب راز و انجیل جلوم بازه و گاهی هم به کتاب فلورانس اسکاول شین گریز میزنم که  دوباره یادم بیاد چی خونده بودم چن سال پیش .

 

 

---داشتم به این فک میکردم که توی اون سال ها شخصیتم شکل گرفت .از اون سالی که  کتاب شین رو خوندم .فک کنم دوم دبیرستان بودم .شخصیتم و نگرشم یه  سمت و سوی خاصی گرفت و اون کتاب خیلی کمکم کرد .منی که سرگردون بودم و نمیدونستم چی درسته و چی غلطه .باعث شد خوب فکر کنم.یادمه حتی از اون سال به بعد ۲-۳ تا از دوستام که یه کاری داشتن بهم زنگ میزدن یا توی مدرسه بهم میگفتن نیلیا یه وردی بخون (منظورشون همون عبارت تاکیدی بود ) کارمون راه بیفته .منم یه بار میگفتم و دیگه بیخیال مینشستم تا به خواسته شون برسن .یعنی ایمان داشتم که وقتش کلام لازم و به زبون آوردم همه چی حله و جالب اینجاس که واقعآ هم همون میشد .

 

---خیلی آروم تر از اونی هستم که بخوام ناراحتیمو از یه نفری بیان کنم .الان ناراحت نیستم اما یه کارش بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه .اینکه به اعتقادات من احترام نمیزاره  .فک میکنه فقط اون راهی که اون میره و میدونه درسته .من بهش میگم خوب ببین هرچی تو میگی درست ولی منم یه انسان آزادم و هرجور که دلم بخواد فکر میکنم و عمل میکنم.تموم اعتقاداتت واسم با ارزشه و قابل احترام اما توام باید احترام بزاری وقتی احترام میبینی.اما اون میگه نه جز این راهی که من میرم همه چی اشتباهه و اصرار هم داره که درست میگه .

مثال میزنم : من روزه گرفتنم توی این ماه رمضون اینجوری بود که یا درکل نمیگرفتم یا اگه میگرفتم هم آب میخوردم هم آدامس. و به این اعتقاد دارم که چون ۱۱ ماه از سال دستگاه گوارشم داره کار میکنه خدا این قانون رو وضع کرده که بدنم آروم شه و خستگی در کنه توی این یه ماه .

و من فقط آب میخوردم و آدامس اونم در مواقع ضروری .بعد وقتی اون یه نفر منو اینجوری میدید میخندید بهم و بهم میگف تو خل و چلی و ...روزه ی تو قبول نیست و ...خوب من براش توضیح میدادم که قضیه ی من با تو فرق میکنه اما اون به مسخره میگرفت .من ناراحت میشدم اما به روش نمیاوردم .چون نتیجه میگرفتم این آدم منطقی نیس.یا لااقل  فقط خودشو راهی و که میره قبول داره پس  دیگه جایی واسه حرف زدن نمی مونه با این بشر.

 

---در کل از کسایی که  به اعتقاداتم احترام نمیزارن و فقط احترام من یه طرفه س دلگیر میشم و ممکنه بدم بیاد .امید منو در اینجور موارد میفهمه و کاری به کارم نداره و میگه خوب تو اعتقاد خاص خودت و داری و موفق باشی.

ولی فقط موقعی که میخوایم راجع بهشون حرف بزنیم باهم  اونجوری میشه.

 

امروز داشتم به این فک میکردم که اگه امید اینجوری بخواد باشه( با کارام و نحوه ی تصمیم گیری و عمل کردنم  که مشکلی نیس) و وقتی دارم باهاش راجع به چیزای جدید و نویی که یاد گرفتم یا  ... با یه حالت مسخره برخورد کنه  کم کم ممکنه حتی بعدها  از لحاظ  ج  ن  سی  سرد بشم بهش .و این خیلی خیلی خیلی بده .

 

 

---اینا رو فقط واسه خودم نوشتم تا ذهنم از این پراکندگی در بیاد همین.

 

بای بای ز ...!

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
soheil سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ب.ظ http://www.hallucinstory.blogsky.com

سلام به پرنسس یخها وبلاگ خوبی داری
یه سری به وبلاگ من بزن
من فکر تو یه دختر خیلی خیلی شیکمو باشی.

soheil سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.hallucinstory.blogsky.com

اگه مایل به گفتگو هستی تو وبلاگ من نظر بده و.......................................
من وبلاگ تو رو لینک می کنم

soheil شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.hallucinstory.blogsky.com

سلام چرا نیمدی به وبلاگم سر بزنی؟منظرت هستم

soheil شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.hallucinstory.blogsky.com

اگر دوست داری با هم گفتگو کنیم (دوست بشیم) توی وبلاگم شماره ی خودتو بذار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد