غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

آرشیو خاطرات :ی:ی:ی

تک و تنها توی این اتاق بی توووووووووووو هستم
حالا بی تو اینجا دربه در بارون میباره ه ه ه ه ه
توی این شب بهاری(یخ بندون تو دور از من
بیا اینجا ستاره(گردالی ) به من بگو آره


زندگی با تو خیلییییییییییییییییییییی خوبه
هر وقت تو اینجا هستی ی ی همش بهاره ه ه ه ه
دس به دس نازنین (امید) با هم باشیییییم
اسمم و صدا کن به من بگووووو آره ه ه




کل آهنگایی که توی کامیم داشتم play کردم .الان رسیدم به این اهنگ .یاد قدیما افتادم.این آهنگ و خیلی دوس داشتم : ی :ی :ی :ی واسه همینم یه حس خوبی بهم دس داد خواستم بیام ثبتش کنم

راستی تیله قبول شد.ساری.نرم افزار. همون یونی خودمون

صب زنگید مامانم گف خواب و بیداره گفتم بگو بعدا میتلم.
بعد یه ساعت که بیدار شدم توی خواب و بیداری داشتم sms هامو چک میکردم .دیدم تیله sms زده که قبولیدم ساری. اول نفهمیدم قضیه چیه مثه همیشه.بعد یه کم پردازش که شد مثه ... از جا بلند شدم خودمو پرت کردم توی اتاقم خوابید روی گوشی تلفن و همزمان داد میزدم تیله قبول شده که مامانم و که مات و مبهوت کناره آشپزخونه وایساده بود و از شوک در بیارم .
زنگیدم و کلی ذوق و اینا

الان که بهش فچ میکنم یاد اون شبی میفتم که نصفه شب رفتم و تکمیل ظرفیت رو داشتم به توصیه ی یکی از بچه ها نگاه میکردم که ناناز (سحر ) قبول شده یعنی تکمیل ظرفیت خورد یا نه که در کمال ناباوری و بهت من دیدم که آره
و جیغایی که از خوشحالی میزدم و هی میگفتم قبول شده قبول شده ساعت 1 نصفه شب هم گذشته بود .مامان بابام شوکه شده بودن
وقتی بهشون گفتم کلی خوشحال شدن.نمیدونستم چطوری تا صب صبر کنم که به مامان سحر بگم .
همون شب توی دفترچه یادداشت روزانه هام با یه خودکاره سبز نوشتم و نوشتم و هی خوشحالی کردم و ذوق کردم و خدا رو شکر کردم



داشتم پاراگراف بالا رو مینوشتم آهنگ آرش یوسفیان play شد . دلم یه جوری شد.غم داره آهنگش.

کی فکرشو میکرد این همه اتفاق میفته توی این 1 سال و نیمی.

اومدن سحر از تنکابن به ساری. اولین تجربه ی دوستیش با اون یارو و بهم خوردنش .رفتن معصومه (بهتررررر) از پیشمون .
با هم بودنمون.منو امید و اتفاقای قشنگی که بین مون افتاد.حس های قشنگی که به هم پیدا میکردیم و ....!!!
به بار نشستن اون رابطه بعد از گذشتن 19-20 سال.

اون اتفاق بد.دوری منو سحر واسه حدود 4-5 ماه بعد از 4-5 سال دوستی صمیمی.
خونه گرفتنه سحر با مامانش. خونه گرفتن من با اون غریبه ها.دل تنگی هام توی اون خونه ی لعنتی.
آشتی منو سحر.دوباره با هم بودن ما با هم.
ما ...من....اون ....تو....!!!!
محرم ارسال اصن فکرشو نمیکردم تا امسال محرم این همه اتفاقای تلخ و شیرین و رنگ و وارنگ بیفته

خدایا یه عالمه آرزوی خوب یه عالمه خوشی و شادی میخوام.میدونم که بهشون میرسم.





نیمکت خیس و لباس خیس و چشمای خیس و گیتار خیس و
آوازی از عشق برا تو خوندم زیر بارون پیش تو موندم
سرت رو شونه م در گوشم گفتی دیوونه م با تو میمونم
دست تو دستم چشمت تو چشمام به من میگفتی شیرینه حرفات

پیش تو موندم شب و روندم آفتاب در اومد هنوز میخوندم

..............................
...................................
......................................
...............................................

............................................................
پیش تو موندم طوفان و روندم یه عمر گذشت و هنوز میخوندم

یه عمر گذذشششت .....!


نیمکت پیر و لباس پیر و یه عشق پیر و گیتار پیر و
آوازی از عشق برا تو خوندم یه عمر گذشت و پیش تو موندم
سرت رو زانوم خیلی آروم گریه میکردی مثل بارون
با تو نشستم گریه کردم مثله میشه مثل بارون

بازم که شب شد منو تو اینجا هنوز نشستیم دو تایی تنها




نانازی دوست دارم.

امیدم زندگیه منی خیلی دوست دارم

تیله قبولی مبارک باید سورش و بدیا ....:ی:ی:ی:ی:ی

خدایا مخلصیم :ی:ی:ی:ی

نظرات 3 + ارسال نظر
Mat چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:02 ب.ظ http://zendegisagi.blogsky.com

من هم از همین میکروفن قبولی تیده آ رو تبریک میگم .....

میبینم که تو کامی جونت یه آرشیو آهنگ خز داری :دی :دی

تیده آ پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:21 ب.ظ http://ghalb-yakhii.persianblog.ir

میسی جیگل
دست دست:دی

مینا سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:58 ق.ظ http://minaaa.persianblog.ir

سلام
البته این نظر برای پست بعدیه! چون نظراتش بسته ست اینجا می نویسم.

نی نی ناز خودم تو چرا اینقدر کم حوصله ای؟
بابا خودت میگی امید تازه ۲۱ سالشه!!!!!!!!!!!!!!!!
همه چیزها همه حرفها و کلا دیگران به کنار
ولی تو فکر نمی کنی هنوز خیلی زوده برای امید که بخواد ازدواج کنه؟
فکر می کنی واقعا اونقدر بزرگ شده که بشه به عنوان یک مرد بهش تکیه کرد؟
به نظر من که تو خیلی به خیلی چیزها حساس شدی و الکی خودتو حرص می دی

اینکه امید یه جورایی روی پای خودشه و دوست نداره خانواده ش ساپورتش کنن که بد نیست، خیلی هم عالیه

اینقدر سر چیزهای الکی حرص نخور

واقعا نمی فهمم تو چرا همیشه از زمین و زمان گله داری و اینقدر زندگی رو به خودت سخت می گیری.
چرا همه ش واسه خودت آیه یاس می خونی و همه ش فقط چیزهای منفی رو می بینی؟

به چیزهای مثبت هم می تونی فکر کنی و می تونی یه کاری کنی که روزهات و کارهات تکراری نباشه
البته می دونم قایم موشک بازی خیلی سخته، ولی خوب چاره ای نیست ، باید تحمل کرد.
در مورد برادر امید هم من فکر نمی کنم اونها مانع ازدواج شما باشن، فکر می کنم هنوز واقعا برای امید زوده که زیر بار مسئولیت به این بزرگی بره
بی انصافی نکن دیگه
اون که هر کاری می کنه که تو راضی و خوشحال باشی
چرا سعی نمی کنی قدرشو بدونی و به خاطر وجود اون و به خاطر عشق اون آرامش خودتو پیدا کنی و بتونی تا وقتی که شرایط برای به هم رسیدنتون آماده بشه صبر کنی؟
:-*
نی نی بهونه گیر من اینقدر خودتو سر چیزهای الکی اذیت نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد