غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

....!!!!

گاهی وقتا این یک نواختی زندگی بدجوری کلافه م میکنه
اتفاقایی هم که دور و برم میفته بیشتر بهم فشار میاره و منو عصبی میکنه .مثلآ همین دیشب با مازی و امید رفته بودیم
باباطاهر پیتزا سغارش داده بودیم تازه سیب زمینی ها رو آورده بودن که مازی گف امید داداشت.منم هول شدم امید و به زور فرستادم بیرون تا وقتی که پشت داداشش به ما بود گرچه داداشش مارو دیده بود و در حالت عادی اصلا هم واسمون مهم نبود که اون بفهمه یا نه ولی اون استرسی که بهم وارد شد و هولم کرد باعث شد قاطی کنم و دست و پام و گم کنم.
تازه امید زنگ زد و گف اون یکی داداشمم میخواد بیاد عظیم (پسرش که سوم دبستانه و شیطونه هم بیرون وایساده )
داداشش که منو هم دید . وقتی از بچگی توی یه جمعی بزرگ شده باشی حتی از روی لباس پوشیدن یا ودل راه رفتنت میشناسنت .
منم یواشکی رفتم بیرون که شک ندارم که اگه منو ندیده بود از مدل راه رفتنم و مدل لباس پوشیدنم منو شناخت و دید.

رفتیم بیرون یه عالمه استرس و حرص الکی بعد مازی سووییچ و آورد و من نشستم توی ماشین .بعدشم مازی و امید پیتزاها رو گرفتن آوردن توی ماشین توی راه خوردیم.

دیشب رفتم خونه خاله م امپولم و زدم .دکستامتازون.اصلا نفهمیدم کی زد.از بچگی فقط به خاله م و مدل آمپول زدنش اعتماد داشتم.از خودشم آمپول زدن و یاد گرفتم

امروزم رفتم دوباره اونجا و این یکی آمپولم زدم.رفتم سر شیشه ی دارو رو باز کنم بد باز کردم سرش خورد توی گوشت دستم و یه قسمتیش و کند.کلی خون میریخت از دستم و من شوکه شده بودم.اول هیچی نگفتم ولی وقتی بابام از توی آشپزخونه اومد و اونم هول شد و سرم داد زد اشکام سرازیر شدم.توی یه همچین موقع هایی فقط خاله م قلق منو میدونه و باهام راه میاد تا اون استرس و ترس و پشت سر بزارم و آرومم میکنه .بقیه سرم داد میزنن یا بهم میخندن.
ولی خاله م دلداریم میده و به غرغرام گوش میده و ریز ریز و خوشکل میخنده و صبر میکنه ادا اصول هام تموم شه و آماده شم واسه امپول خوردن یا هر چیزه دیگه ای

به امید گفتم وقتی خونه خالمم دم به دقیقه زنگ نزن.اصن خوشم نمیاد وقتی بیرونم یعنی جاییم که نمیتونم حرف بزنم یا راحت نیسم یا زیر ذره بینم حرف بزنم .

دوبار زنگ زد و من نتونستم جواب بدم یه بار که داشتم امپول و آماده میکردم و هنوز دستم زخمی نکرده بودم.یه بارم وقتی که داشت از دستم خون میچکید و من جیغ میزدم حالا نمیدونم چرا.یه بارم وقتی توی ماشین بودم و داشتم با بابام برمیگشتم خونه و دستم یه کاسه ی داغ آش بود .

بهش که میگم چرا زنگ زدی میگه دوس داشتم باهات حرف بزنم.
حالا من نمیدونم چرا عصبانی شدم؟نمیدونم اگه کسه دیگه ای هم بود عصبی میشد یا نه؟
اصن من هیچی نمیدونم

از یه طرف توی شوک بود از دیدن اون تیکه ی کنده شده از انگشتم و اینکه موقع امپول زدن پام و یه دفعه و ناخوداگاه سفت کردم و یه کوچولو دردم اومد(آخه خاله که میخواد آمپول بزنه میگه بسم الله و فرو میکنه توی تنم خیلی آروم.من به اون بسم الله آلرژی دارم چون مساویه با فرو رفتن یه چیزه نوک تیز توی تنم).(به این قضیه میگن شرطی شدن.با شنیدن بسم الله من واکنش ترس و نشون میدم )


میدونی امشب به امید میگم من خسته شدم از این یکنواختی .همش تلفن و تلفن و تلفن.هر روز یا یه روز در میون رفتن من به خیابون و دیدن امید که طبقه بالای ... مشغول کارای نرم افزاری موبایله و 5شنبه های یه ساعت و گاهی کمتر شام بیرون رفتن با هم و دوباره تکرار و تکرار و تکرار...!

خدایا شکرتا .ناشکری نمیکنم فقط گله میکنم . دوس دارم حرفام و بگم که حالم بهتر شه.که ثبت شه.

من لجم میگیره از این دو نفر.داداش آخریه ی امید که 34 سالشه .و زن لوس و ننرش که 27-8 سالشه و تازه پارسال عقد کردن و امسال عید میخوان برن ...!

واسه اینکه این دوتا ظاهرا مانع رسیدن ما دوتان. شنبه با هم رفتن تهران امروز صب برگشتن بعد امیر رفته خونه خانومش ناهار باز بعد از ظهر اومدن خونه امید اینا و امشب اونجان . هر روز هفته با همن با هم حرف میزنن کسی هم کاری به کارشون نداره . داداشش همچشن پولیم نداشت با اینکه شده استاد دانشگاه و شرکت یه کمی ساده س.خل نه ها .ساده . کارای استخدامی و انیا بیشتر به دردش میخوره تا اینکه بخواد توی بازار کار کنه .
اونوقت این امید الان با این سنش( تا چن ماهه دیگه21 ) دو جا کار میکنه درس هم میخونه . بعضی از خرجاش رو هم گذاشتن به عهده خودش .گهگاه پول تلفنش اینا رو هم خودش میده و یه سالی هم میشه لباساش و پول میده من واسش میگیرم و ....!


اونوقت این دوتا رو که میبینم اینجوری ساپورت میشن آتیش میگیرم .اصن عقد هم باشن .ما هم میتونستیم عقد باشیم اگه اینا نبودن یا این مامانش فقط به مشکلات مالی فک نمیکردن. آخه ما چیزی هم ازشون نمیخوایم فقط میخوایم عقد کنیم که ازین موش و گربه بازی راحت شیم.
اون مامانش کار نداشتن امید!!!! و اینکه هنوز دو سال از دانشگاهش مونده !!!! و اینکه خونه نداره با اینکه ما الان قصد سر خونه خودمون رفتن و نداریم !!!! و در ضمن باباش به موقعش واسه بچه هاش خونه هم خریده واسه هر 6 تا بچه ی قبلی و اینکه بابای منم میخواد خونه قبلی مون و بکوبه و بده دست مهندس تا شراکتی بسازه واسه مون و 3 تا خونه میمونه واسه ما و طبعآ یکیشم مال منه !!!! رو بهونه کنه و داداشاش بگن که امید باید حالا حالا ها درس بخونه و اینا ...!!!! و البته ما به حرفشون محل نمیدیم وگرنه تا حالا با هم نبودیم !!!!

واسه همینم آتیش میگیرم که یه عده آدم خودخواه که به خیال خودشون دارن دلسوزی میکنن اینجوری باعث حرص خوردنمون و اینهمه استرس و دلخوری میشن .

و حالا خودشون سر بچه های خودشون (داداشاش و خواهرش) جوره دیگه برخورد میکنن. همینا بودن که میگفتن امید تا وقتی که امید دانشگاه نرفته به موبایل احتیاج نداره ولی از اونموقع کمتر از 2 سال میگذره نزدیکه 1 ساله که همین عظیم پسر کوچیکه ی همین آقا که سوم دبستانه یا پسر خواهرش که اول دبیرستانه موبایل دارن .مشکل من موبایل نیس چیزه دیگه س.


همینا هم باعث میشه که من هی بشینم حرص بخورم و عصبی بشم و کوچیکترین اشتباه امید و نتونم تحمل کنم
مثه امشب که قاطی کرده بودم ولی آروم شدم ولی امید دیگه قاطی کرد و رفت خوابید وقتی گفتم از اینهمه تکرار خسته شدم ....!


واقعا دیگه داره از پا درم میاره.شایدم خیلی غرق شدم توش و اینجوی فک میکنم
به هر حال امیدوارم زودتر مشکلاتمون حل شه .حساسیتامون کمتر شه و بقیه هم انقد نظرای ک ...شر ندن و آزارمون ندن و راضی شن که ما یه سر و سامونی بگیریم.
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم


و امید خانه نازنازیه مهربونه عصبیه خوشکلم دوست دارم .خوب بخوابی.شبت به خیر عزیزم.




خیلی در هم و برهم نوشتما خداییش:ی :ی :ی :ی
کلی هم غلط املایی دارم ...