غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

خدایا بدوووووووووو.....!!!!:ی :ی

یه جای های کلاس و خوشکل و تر و تمیز و ...ایناش بخوره تو سرم.
دوس داشتم الان ساری با یکی خونه داشتم تا لنقد مجبور نشم هی برم و بیام. و توی راه وقتم تلف شه.میشد به جای اینکه 2 ساعت توی راه باشم برم بخوابم بعد از بیدار شدن یه لیوان چایی بخورم و کتابامو بیارم و شروع کنم آروم آروم خوندن.
از درس خوندن بدم نمیاد.عاشق رشته مم.اما اگه تحت فشار باشم عصبی میشم.دوس دارم با ارامش مطالب و بفهمم .دوس دارم بفمم نه اینکه حفظ کنم واسه امتحان.اینجور موقع ها همش به خودم میگم درست بخون اگه بخوای حفظ کنی که فردا هر جا میری باید کتابات و هم با خودت ببری بدبخت .

دیروز امتحان رشد 2 داشتم.خوب خونده بودما .2-3 دوری هم دوره کرده بودم به روش خودم.ولی نمیدونم چرا اینجوری شد.از اول ترم خیالم از بابت روان رشد و روان تربیتی راحت بود چون هم سر کلاس خوب میفهمیم هم اینکه قبل و بعدش میخوندم.اما همینا رو بیشتر گند زدم.امتحانش خیلی سخت بود. یه تستایی که وس داشتی موهات و دونه دونه بکنی از بس شبیه هم بود.اون 9 تا تشریحی هم که اصن قرار نبود در کار باشه و ...من گند زدم.
اکثرا گند زدن ولی من وضعم حس میکنم بدتره.نمیدونم...!
بعد از امتحان کلی با نجمه و نسیبه رفتیم سراغ استاد و حرف زدیم و التماس کردیم .هی میخندید و میگف گند زدین.به من میگف ولی تو میفتی .چون رفتی بینی ت و عمل کنی.ای خدا ...!!!نکنه جدی گفته باشه یا وقتی داره ورقه مو تصحیح میکنه با خوندن چرت و پرتام دماغم یادش بیاد و ...!!!
نه نه نه نه نه من میدونم من این درس و با یه نمره ی عالی پاس میکنم همین ترم.من اطمینان دارم.
اه این جیک توی قفسه و داره تموم ورقه های منو پاره میکنه عوضی اعصابم و بهم ریخته میرم درش بیارم.اه

حالا الان ذهنم خیلی درگیره همش دلواپسم و دلشوره دارم.میترسم.
خدا کنه زودتر نمره ها رو توی سایت بزنن .دیروز بود امتحانمون خدا کنه نهایتش تا جمعه بزارن نمره ها رو.یا لااقل شنبه ای خدااااا....!!!!
این یکی درسم خیلیییییییییییی مهمههههههههه آخههههههههه...!!!!
امیدوارم بیام دوباره همینجا با خوشحالی بگم که قبول شددددم پاسسسسس کردمممممممممممممممممم.یوهوووووووووو چه حالیییییییییییی مییییییییییییدهههههههههههههه مگه نه؟:ی:ی:ی:ی



امید از صب استانداری بود .الانم فک کنم رفته یه شهر دیگه فک کنم اینچه برون
دلم واسش تنگیدههههههههههههههههه بود دیششششششششششششب.صداش و که میشنیدم بغض میکردم. قلمبه با بغض میگف دلم واست یه ذره شده بعد من بیشتر بغض میکردم.
میگف بعضی وقتا تصور میکنم کنارمی توی بغلمی آروم آروم نازت میکنم و باهات حرف میزنم.
گفتم آره جوجه منم خیلی وقتا باهات حرف میزنم دستای خودمو به جای دستای تو ناز میکنم .

فداااااااااااااااااااااااای تو بشم من الهی عزیزه دللللللللم .الهی نینی قربونت بره .فدای اون دستای تپلی و نازت بشم گل خوشکلم. قربونت برم من که انقد آروم و مهربونی جیگرم.
به قول خودت که میگی " من دلم روشنه تا چن ماهه دیگه وقتی اون دوتا رفتن نوبت ما میشه و ما کناره همیم " آره عزیزم منم واسم مسلمه که اینجوری میشه عزیزم.
همه چیز به من و تو بستگی داره و خواسته هامون و اعتقاداتمون.هر چی بخوایم همون میشه گلم



من کم حوصله نیستم .برخلاف اخلاقی که دارم بزار یه پرانتز باز کنم (من یکی یه دونه ام .لوسم و واسه خاطر همین یکی یه دونه بودنم به تموم خواسته های ریز و درشتم دیر یا زود رسیدم. ) در مورد این قضیه خیلی صبوری کردم . خدا و امید جفتشون شاهدن که چه روزایی رو پشت سر گذاشتیم و چه شرایطی رو تحمل کردیم.

خوب سختی زیاد داشت این راه <.... ( فعلآ کات تا بقیه ش که پایین تره ) (واااااااااااای وقتی این جمله رو نوشتم تا بقیه ی قضیه رو واسه مینا جون تعریف کنم یه لحظه حس کردم تابستونه و من در این موقعیتم .....> هوا خنکه .من تاپ و شلوارک پامه .چسب بینیم و باز کردم و دارم سعی میکنم سرم و یه کم بالاتر بگیرم منتظرم ماکارونی مامان آماده شه برم سراغش.امید از سر کار زنگ زده و باهاش حرف زدم (زنگ هم زدا ) بعد حالا اینجا نشستم دارم آپ میکنم راجع به این 3 سالی که منو امید با هم دوست بودیم و تموم شده و حالا نامزد شدیم و من دارم راجع به احساس اون زمان و احساسی که در حال حاضر دارم(نامزدی) حرف میزنم و مثه همیشه واسه خودم نتیجه گیری میکنم و خوشحالم و دیگه نمیدونم چیا بنویسم و زل زدم به چراغ چشمک زدن مودم (مودمی که قراره تا 1 ماهه دیگه اینجا مشغول به کار شده باشه :ی )

وااااای چه باحال.یادمه نزدیک یکی دو هفته قبل از عملم .یه شب خوابیده بودم نصفه شب میخواستم غلت بزنم که یهو فک کردم بینی مو عمل کردم تو دلم گفتم هویییی بچه مواظب مماخ باش و سرم و صاف گذاشتم روی بالش.بعد که یه کم هوشیارتر شدم تازه یادم اومدم من هنوز عمل نکردم که.کلی به خودم و اون حالت حق به جانب و شاکیم خندیدم فردا صبش.


خیلی جالبه واسم بعضی حسا زودتر از موقعش میاد سراغم تا منو آماده کنه :ی :ی :ی :ی به قول ساناز دوستم که میگه خواهر جاااااااااان تووووووووووو خرررررررررر شانسیییی قبول کن :ی :ی :ی :ی :ی
و من با کمال میل قبول میکنم.که تموم اتفاقات زندگیم به جا و در بهترین حالت اتفاق میفته.میسی :ی :ی :ی :ی گاد


آهاااا راستی داشتم واسه مینا جون مینوشتم . من بی حوصله نیستم بر عکس اکثرا میخندم یعنی هم سعی میکنم بخندم هم اینکه واقعا میخندم.
و زیاد حساس نمیشم.
ولی گاهی وقتا دیگه از حد و توان من خارجه صبر کردن.بعضی وقتا یه چیزایی میبینیم که لجمون در میاد و عرصه رو به ما تنگ میکنه

و اینکه امید واقعا بزرگ شده و میشه بهش تکیه کرد.ما فک میکنیم اونقدر بزرگ شدیم که بتونیم واسه زندگی مون تصمیم های درست و عاقلانه ای بگیریم.من که از بچگی تصمیمای مهم و خودم میگرفتم .یعنی بهم این استقلال و میدادن و تصمیم غلطی هم نگرفتم تا حالا و ساپورت شدم .
امید هم همینطور .منتهی چون بچه ی آخره خواهر برادراش یه کمی دخالت میکردن کمکمش میکردن که الان دیگه خیلی خیلی کم شده و امید شده مشاور اونا در بیشتر زمینه ها .به خاطر اطلاعات بالا و به روزی که داره.
من مرد شدن و توی این نمیبینم که بخوای به همسرت تکیه کنی ...!!!
من امید و امید میبینم.نه دستگاه چاپ اسکناس نه کارمندی که زیر دستمه و باید کارشو درست انجام بده.نه مردی که همه ی تصمیمای مهم زندگی و خودش به تنهایی بگیره و نزاره آب تو دل من تکون بخوره نه ....


من امید و اینجوری میبینم.امید یعنی من و من یعنی امید. ما دو تا یکی ایم با ظاهر متفاوت و ظاهرا اطلاعات و دانش متفاوت و مشابه .
ما یه قلب داریم و یه زبون و دو تا گوش .
ما میخوایم با هم به هم کمک کنیم. توی رابطه مون کسی جور اون یکی دیگه رو نمیکشه.توی رابطمون هر چی هس دو تاییه..من اگه خوشحال باشم امید هم حتما خوشحاله و بر عکس.ما مثه دوقولوهای یک تخمکی هستیم بیشتر.همه چی مون شبیه . نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه .بازم توضیح میدم
من میگم که این وظیفه ی امید نیس که همش بره سر کار و خرج خونه رو در بیاره و 2 شیفت 3 شیفت سر کار باشه.به هیچ عنوان نمیتونم قبول کنم.من میگم ما میریم سر کار و خرج زندگیمونو در میاریم.من میگیم ما توی خونه کارای خونه رو باهم انجام میدیم.من میگم ما باهم زندگی میکنیم فراتر از یه همخونه فراتر از یه زن و شوهر.ما باهم زندگی میکنم .
ما انقد بزرگ شدیم که تشخیص بدیم واسه هم ساخته شدیم یا نه .انقد قوی شدیم که با مشکلات سر راهمون بجنگیم. انقد مصمم هستیم که تصمیمون تا آخر عمر عوض نشه. ما میگیم این ثابت شده که آدما میتونن فراتر از سنشون هم رفتار کنن.میتونن بزرگتر یا کوچیکتر از اون چیزی باشن که هستن.
ما مکمل همدیگه ایم.ایون جدی میگم مکمل همیم. مثلا وقتی یکیمون عصبیه یکی دیگه آرامش عجیب ئ فوق العاده ای داره. وقتی یکیمون غمگینه یکی دیگه شدیدا امیدواره وقتی یکیمون مریضه یکی دیگه حالش خوبه و توی این شرایط بهم خیلی کمک میکنیم.
تازه الان این کمک ها کلامیه وقتی شرایط فیزیکیش فراهم بشه که فک میکنم قسمت زیادی از تنش ها کنار بره.
ما میخوایم با هم و به کمک هم یه زندگی شاد و بسازیم.این سن آدما نیس که مشخص میکنه الان زوده یا دیره.طرز فکر ادم خیلی مهمه .به نظر من مهمترین چیز اینه که زن و شوهر حرف همدیگه رو بفهمن .واقعا بفهمن.
ما طبق برنامه مون پیش میریم و واسه آینده مون هم یه سری برنامه ریزی کلی داریم.

در ضمن امید خودش بی قرار تر از منه .و منتظره که امیر و سودابه برن تا امید دست به کار شه و با مامانش اینا صحبت کنه.


امیدوارم روزی به زودی زود بیام و خبرای خوشی و اینجا بنویسم.خبرایی که خیلی وقته منو امید منتظرشیم.


امید جونم دوست دارم.زود برگرد خونه زووووووووووود :ی :ی :ی :ی :*:*:*:*:*:*

مرسی مینا جون واسه همه چی...




یه دعای کلی: خدایا ...! :ی:ی:ی توی دلم گفتم .خودش فهمید

یه دعای فوری:خدایا زود باش زود باش یه کاری کن من این رشد 2 رو با نمره ی خوب (قبولی لااقل) پاس کنم خواهش میکنم التماس میکنم.خدایاااااااااااااااااا بدوووووووووووووووووووووو