امروز تولد پریساس.
دختر دایی عزیزم.
دیشب رفتیم شام بیرون.
منو پری و مهسا (دخمل دایی بزرگه )و روزبه(پسر گلیش) و ویز ویز و دوستش.
رفتیم باباطاهر.
کیف داد خوش گذشت.
ولی جای امیدم خالی بود.
رفته بود اینچه برون .عضو کمیته فنی بود.
شب رفتیم خونه مهسا اینا.
تا ساعت ۴ صب داشتیم حرف میزدیم از خاطره هامون.از روح و روان و ...
صحبت های خوبی بود.اطلاعاتمون و بهم انتقال دادیم.
صب مهسا رف بیرون.منو پری و روزبه هم تا ۱۲ خوابیدیم.بعد صبحونه خوردیم و منم تقریبا نیم ساعت پیش برگشتم.
روزبه قاطی کرده بود که مامانش نیس.
امید امروز صب بعد از ۴۸ ساعت بیخوابی ساعت ۶ رسیده.۶:۳۰ خوابیده باز ساعت ۹:۳۰ بیدار شده رفته دانشگاه.
الان دارم باهاش میحرفم...
تا بعد