غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

یک روز از روزهای ما...!

خوب من تصمیم گرفتم که حتی بدترین و  ناامیدانه ترین و خشن ترین پست ها رو هم از توی وبلاگم حذف نکنم.

بزارم یادگاری بمونه٬تا یادم بمونه چه روزایی داشتم و چه احساساتی.

آخه بعدها مطمئنا خیلی واسم جالب خواهند بود میدونم.

 

خوب الان دلم واسه امید جونم تنگ شده یه عالمه.

دوسشم دارم یه عالمه...

دلم میخواد ببینمش یه عالمه

کنارم باشه تا همیشه از همین لحظه و میدونم که در بر اورده ساختن آرزوها کائنات یه ذره زمان خرج میکنه تا آرزو درست و به جا بر آورده شه

اوکی .ولی کائنات زودتر٬تندتر٬دل من تنگه و یه انتظار شیرین داره.

وای خدایا خیلی خوشحالم به خاطر همه چی.

خدایا شکرت

خدایا ممنونم واسه همه چی

خدایا مرسی .بازم خوشی هدیه کن

خدایا مواظبمون باش

خدایا

ما منتظریم

 

پ.ن: امید استانداریه.

من میخوام برم حموم فقط موهام و بشورم.

بعداز ظهر امید میره سر کار.همون محل کار جدیدش. و خبر میده که یه عالمه مشتری داشته

بعد از ظهر من امید و میبینم و ذوق میکنیم یه عالمه

امید ساعت ۲:۱۵ حرکت میکنه سمت خونه.اول میزنگه ٬من بهش میگم برو ناهار بخور بعد بیا٬ناهار میخوره بعد زنگ میزنه٬خسته نباشید میگم بهش٬اتفاقایی که افتاد رو واسه هم تعریف میکنیم٬ حدود ۱۰ دقیقه یا یه ربع حرف میزنیم کلا ٬ بعد میگم برو استراحت کن٬میره لالا ٬ طرفای ۵ هم زنگ میزنه حدود ۱۰ دقیقه حرف میزنیم٬ میره مغازه.

منو ساناز قراره غروب ۵:۳۰ -۶ بریم خرید.میخواد واسه خودشو حسین شلوارک بگیره

پیش امید هم میرم.میبینمش.

امروز واسه پولام و کادوی امید برنامه ریزی کردم.میرم ته و توش رو در بیارم

 

 

پ.ن:اینم برنامه ی  نصفه نیمه ی امروز

 

راستی ٬ درس هم میخونم اون یک فصله روان مرضی کودک باید تموم شه.

 

 

 

راستیییییییییییییییییییییییییییییی ..... امیییییییییییییییییییییید دوستتتتتتتتتتتتت دارممممم

 

 

باباییییییی خسته نباشی خیلی دوست دارم

مامانی با اینکه با هم قهریم ولی دوست دارم

 

 

متنفرررررررررررررررررررررررررررم

اصن دوس دارم دیوونه باشم

دوس دارم بیشعور باشم

چه سال مزخرفیه امسال

از پارسال تا حالا سایه ی سنگین و مزخرف این زنیکه ی عوضی گه روی منو زندگیمه

مردشور اون ریختت و ببره

حالم ازت بهم میخوره

پرم از نفرت و سیاهی

اوکی بابا خودم میدونم شبیه پیرزن غر غروها شدم

خودم میدونم باید طرز فکرمو عوض کنم

خودم میدونم همه چی نشات گرفته از خودمونه

ولی تو رو خدا تو رو هر کی میپرستی خفه شو

لال شو برو بمیر

میخوام غر بزنم فقط

میخوام زر بزنم

نمیخوای ببینی؟

خوب گورت و گم کن عوضی

 

همه به فکر خودشونن.به فکر شادی و خوشی خودشون.هیشکی به اندازه ی من تنها نیس

با تو که حرف میزنم آخرش میگی باشه عزیزم میدونم حق با توئه .خفه شو.ک س ش ع ر تفت نده .چقد میخوای اینا رو تحویل من بدی؟تا کی؟تا کجا میخوای این جمله ی مسخره رو به زبون بیاری

حیوونای بیشعور احمقا از همه بدم میاد

هیشکی منو دوس نداره .دوس داشتناشون خرکیه.بر اساس منطق خودشونه .بر اساس رفاه مطلقه خودشونه

همه یا قبول دارن حق با منه یا ندارن

اونایی که دارن هم کاری انجام نمیدن فقط میگن اوکی اوکی

گمشو.تو هم مثه بقیه ای .فکر خودتی.تو دروغ میگی.فیلم بازی میکنی .تو منو دوس نداری .تو میخوای اذیتم کنی.تو حرصم میدی.تو عذابم میدی.تو همه ی کارات از روی قصد و غرض ه .

 

گم شین.به هیچ کدومتون اعتماد ندارم.

گورتون و گم کنین.

پستای کثافت .هر بلایی که سرم بیاد بدون عاملای اصلیش شماها بودین.همین به ظاهر دوستا

میگی پدرت و در آوردم؟؟؟؟؟؟ پس من چیییییییییییییییییییی؟من چی کشیدددددددددددددم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

منو روانیم کردی (ن) بس نیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس؟

ازت متنفرم عزیزه دوست داشتنی من .

دیوونه شدم.هی گریه میکنم.هی عصبی میشم.هی قاطی میکنم.حالم خوب نیس.نفسم میگیره. دست چپم درد میگیره .قلبم تیر میکشه.سرم درد میکنه.بغض دارم.نفرت دارم.افسردگی گرفتم.روانی شدددددددددددددددددددددددددم

روانییییییییییییییییییییییییییییییییییی.

ولم کنینننننننننننننننننننننننننننن. ازتون متنفرمممممممممممممممم

حالم خوب نیس.

خوب نیسسسسسسسسسسسسسس.چرا هیشکی درک ندارهههههههههه

من همیشه تنهااااااام چراااااااااااااا؟

غریبی میکنم همش.

چرا همش منو تنها میزارییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین

میخوام بمیرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

خسته شدم از اشکای بی پایانمممممممممممممممممممممممممممممم

خستههههههههههههه ااااااااااااااااااااااااام

 

....!!!

بیااااااااااااااااااااااااااااااااا

بیا دستمو بگیییییییییییییییییییییر

ببین ضجه هامو

ببین اشکامو

بیااااا

بیا بگو واست مهمم

بیا بگو دوسم داری

بیا

چرا نمیبینمت

چرا خودتو نشون نمیدی

چرا منو با خودت نمیبری

چرا هیچ وقت صدام نکردی مثه ادما

چرا صدات و نمیشنوم

چراااااااااااااااااااااا

مگه میشه تو نباشی

اگه نباشی پس من این همه شب و روز با کی حرف زدم

یعنی تو نیستی؟

وجود نداری؟

نه داری داری

لااقل الان هستی

چون من میخوام

ببین دستامو گرفتم بالا و به خودم میپیچم

ببین صورتم نمیدونم چرا سمت دستام نیس

انگار فرار میکنه از نگاه کردن به سمت تو

ببین چشامو بستم و نگاه نمیکنم

از چشام گوله گوله اشک میریزه ولی تو نیستی

تو هنوز نیومدی

 

 هی تو بروووووووووووووووووووووووووووووووووو

بروووووووووووووووووو

منی دیگه وجود نداره

من واسه تو مردم

من دیگه نیستم

من نسبت به همه چیز سردم

من خالی شدم از تتتتووووو

ببین سرد شدم

ببین نمیتونم

ببین خسته ام

ببین بریدم

ببین هیچ حسی ندارم

تو ممکنه بتونی جسمم و مال خودت کنی اما روحم آزاده

روحم فرار میکنه

روحم گستاخه

روحم با تو میجنگه

روحم نمیخواد

 

بیااااااااااااااااااااااااا

عزیزم

عزیزم بیا من تو رو میخوام

بیا دستام بگیر

بیا آغوشت و باز کن

بیا با هم پرواز کنیم

بیا با هم زندگی بسازیم

بیا فرار کنیم از این جایی که خلق کرده بودی و بودم

بیا عزیزم بیا

اگه بیای قول میدم تا آخرش بمونم

بیا منو نجات بده از شر این همه کثافتی و نکبت و بدی

بیا و با من باش مثل همیشه تا همیشه

بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

به تو احتیاج دارم

بیا تو رو به خودت بیاااااااااااااااااااا

روانی شدم

بیا

 

 

 

 

 

 

 

بیا ببین میگه بهم ۲ ۳ روز صبر کن هه هه هه بخندیم بهش

نمیشههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه.نمیتونممممممممممممممممممممممممممممممم

هربار ما خواستیم ۲ کلمه حرف خصوصی بزنیم ۲ کلوم حرف جدی ٬مثه ...خودشونو پرت کردن وسط

آسایش نداریم

من در بدترین شرایط ممکنم

تو میری

یه لحظه صبر نمیکنی

میری

میگی کار داری

میگی ..................................................

توووووووووووووووووووووووووووو نمیفهمیییییییییییییییییییییییییی درست مثل من

من متنفرم از تووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

همه چی سوخت

همه چی به باد رفت

روانیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

تو واست مهم نیس چی کشیدم

چی میکشم

چقدر اشک ریختم

چقدر حرص خودم

چقدر زجر کشیدم

چقدر حرصم دادی

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

چرا آروم نمیشمممممممممممممممممممممم

بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بیاااااااااااااااااااااااااا ببین داره چی میگه بهم

عوضیییییییییییییییییییییی بیااااااااا

 

 

 

بیاااااا

دریا ی... دلتنگی های ...من ...

داریم امروز با مهسا و پریسا و روزبه پسر مهسا و حسین شوهرش  میریم ساری دریا و بعدش هم خونه ی ما شاید...!!!

یه حس دلتنگی دارم

من همیشه وقتی موقع رفتن میشه تازه دور و برم و میبینم

تازه میفهمم کجام ...کجا بودم

یه حس خیس دلتنگی و اشکای متولد نشده وجودمو پر کرده...!

دیشب داشتیم با پری توی سر و کله ی هم میزدیم که چیکار کنیم و ...از این بحثا

وقتی قطع کردم ذهنم درگیر بود که یهو به یادت افتادم...

مهربونم حالت خوبه؟؟؟

چن بار گفتم که تا حالا اینهمه دلم واست تنگ نشده بود؟؟؟

دلم واسه همه چی تنگ شده

به مامان سپردم اون ورا نیاد 

دلم میخواست میتونستم بیام و بشینم توی اتاقت و بو بکشم تو رو

مهربونم

حالت بهتر شده؟

مهربونم بغض دارم

اندازه ی تموم اشکای ریخته و نریخته ت

مهربونم دوست دارم

اندازه ی داداشی نداشته م

 

مهربونم

جات خیلی خالیه

همیشه حتی اگه نبودی ولی بودی

به خیالم که دوس نداری آفتابی شی

اما الان...

مهربونم

میدونم چه حس و حالی ممکنه داشته باشی

یعنی نمیدونم

فقط واسه اینکه بفهمونم بهت که درکت میکنم گفتم

ولی میتونم یه چیزایی حدس بزنم

 

همه مون دلمون واست تنگ شده اما وقتی اسمت و میشنویم با صورتای سرد و یخی از کنار هم رد میشیم و به روی خودمون نمیاریم و بحث و عوض میکنیم   

ولی اگه خوب توی چشامون دقیق شی غم و دلتنگی رو میبینی که داره غوغا میکنه

میبینی که دلمون پر میزنه واسه یه خبر خوش از تو

میبینی که منتظر اومدنتیم

میبینی که کلی امیدواریم

 

مهربونم غصه ی کش دار شدن روزا رو نخور واسه ماهم سخت میگذره

غصه ی از دست رفتن آرزوهای دیروز رو نخور ما هم خیلی هاشونو اگاهانه فراموش کردیم

غصه ی کودکی ت و نخور ما هم آنچنان که باید بچگی نکردیم

غصه ی هدر رفتن سال هات و نخور ما هم خیلی لحظه ها رو هدر دادیم

غصه ی درد کشیدن هات و نخور ما هم داریم پا به پات درد میکشیم و منتظرتیم

 

مهربونم به فکر خودت و زندگیت باش

میدونم که هستی

میدونم که این بار...

 

مهربونم من بهت ایمان دارم

من قبولت دارم

مهربونم من جنس ساده و بی الایش نگات و میشناسم

من به سکوتت احترام میزارم و چشمای آروم و غمگینت و میفهمم

مهربونم

زندگی خیییییلیییی بیشتر از اونی که فکرشو کنی جزر و مد داره

مهربونم آخر دنیا اینجا نیس

هنوز هم جا داره واسه گشتن و گشتن

بگرد

زندگی کن

سالم و ساده و خوشحال و خوشبخت

مهربونم

تو تنها نیستی

تو بی همتایی...

 

 

 

پ.ن:کی میشه بشه و تا ابد باشه؟آره خودمم میدونم همین نزدیکی هاس.کافیه چشامونو خوب باز کنیم...

 

 

وسیع باش و تنها و سربه زیر و سخت ...!

دلم واست تنگ شده مهربونم

کجایی؟چیکار میکنی؟

حالت خوبه؟

آره خودم میدونم که ...

مهربونم

هیچ وقت این همه نگرونت نبودم

آخه فک نمیکردم انقد آسیب پذیر و شکننده باشی که به این راحتی !!!!!!!!!!بشکنی

آره اشتباه میکردم

راحتی ای نبود

همه چیز ،بیشتر از گاهی سخت بود و سنگ

میدونم چی کشیدی

تازه دارم میفهمم

میدونم سخت بوده

میدونم بچگی نکردی

میدونم دوران کودکی خوشایند نیست

عزیزم

میفهممت

میدونم میفهمم میبینم میشنوم ولی شعار نمیدم

تو توی تموم این سال های لعنتی

خسته شدی و خسته شدی و خسته شدند

توی تموم اون روزهای تنهایی و بی کسی

یه دست گرم میخواستی و یه نگاه مهربون

یه خونواده میخواستی

نه زندگی نامسالمت آمیز

میدونم از چی بغض کردی

میدونم چرا واست بی تفاوت شده به ظاهر

میدونم از درون چه احساسی داری

میدونم دوس داشتی بهتر از اینها باشه

گل مهربونم

داداشی نازم

درکت میکنم و دل تنگتم

کاش زودتر خوب شی و برگردی

کاش همه چیز بهترین بشه برای تو

کاش دیگه مریض نشی

کاش این مرض لعنتی دست از سر تو برداره

میدونم که همه ی اینا شدنیه

میدونم

ایمان دارم

یقین دارم

میبینمشون

محکم باش و قوی

تو 

بهترین خواهی شد

 

دوست دارم...دوست داریم...!

بیدار شو و عالمی رو نجات بده از تاریکی ...!

داداشی عزیزم.

گل قشنگم

یه روزی یه روز که دور نیست یه روزی که خیلی نزدیکه  وقتی تو حالت خوب خوبه و خوشحالی و سالم و برق شادی توی نگاته

یه روز قشنگ که تو خوشبخت خوشبختی

روز قشنگی که احساس عجیب و قشنگ و سالمی داری و به اوج بودنت رسیدی

عزیز دلم ما همه مون نشستیم و نگات میکنیم و تحسین ت میکنیم و لبخند خوشحالی روی لبامون میشینه

داداشی گلم .عزیز دلم خیلی دوست دارم و نگرونم و منتظرم و امیدوارم .بیشتر از همیشه و تا همیشه

 

عزیز دل امیدوارم ۱۰ برابر سختی هایی که تا به امروز و این روزها کشیدی شادی و خوشحالی و سلامتی و تندرستی و خوشی داشته باشی

عزیزم میدونم تا موفقیت یه نیم قدم راه مونده

مهربونم ادامه بده برو .از اون منجلابی که زمونه و ....واست ساخته بیا بیرون.راهت و پیدا کن.

ببین تو میتونی .ببین چه اراده ی قوی ای داری.

ببین چقد مورد اعتمادی

ببین چقد دوست داشتنی و قشنگی

ببین چقد دوستت داریم و هواتو داریم

عزیزم میبینی کنارتیم

همراه تو زجر کشیدیم درد کشیدیم و داریم میکشیم

عزیزم ولی من میدونم این دیگه آخرشه

دیگه داره تموم میشه این کابوس شوم

دیگه داره نفسای آخر و میکشه

نترس روی پاهای قویت وایسا و جلوش و بگیر

بیرونش کن .رهاش کن .تموم سختی ها رو بیرون کن

نزار دیگه سمی شه.کثیف شه

لیاقتت بیشتر از ایناس خیلی بیشتر از اینا

گل نشکفته ی ما، راه درازی پیش روت هس

ادامه ش بده درست و به جا

 

تو میتونی

تو برنده میشی برای همیشه

 

و روزی که تو برنده شی خدا میخنده

خدا خوشحاله

خدا اشک شوق میریزه

خدا جشن میگیره تا آخره دنیا

و تو توی این جشن شریکش میشی

هم پاش میشی

تو و خدا یکی میشین

تو میشی خدای روی زمین

تو میشی بهترین

 

عزیزم میبینم اون روز قشنگ رو

میبینم شادی هامون رو

میبینم

 

مهربونم

درس عبرت بودن مال ادمای ناچیز و ناتوانه

تو تا ابدیت الگو خواهی بود

 

ما بهروزیت و یه روزی همین نزدیکی ها جشن میگیریم

و تو پرغرور و سرافراز لبخند میزنی

 

صدای قهقه ی تو و ما فضا رو پر میکنه

 

اون روز اثری از اندوه حسرت و ناکامی نخواهد بود

اون روز پدر میخنده مادر خوشحاله

اون روز ما خوشحالیم

 

اون روز ما خوشبخت ترین های روی زمینیم

 

تو مثل گل میشکفی و جمع ما رو معطر میکنی

 

 

عزیزم اون روز دور نیست

 

دستات و دراز کن و به دستش بیار

 

چشمات و باز کن و خدا رو ببین که چشم انتظارته

دستای خالی ولی گرمش و بگیر و بلند شو

 

خدا منتظر تر از ماست

بیدار شو از خواب

بیدار شو و ببین که همه ی این اتفاقا کابوس شبونه بوده

 

بیدار شو .

دنیا قشنگه

بیدار شو  و به خورشید لبخند بزن

 

بیدار شو و عالمی رو از خواب پریشون بیدار کن

 

 

بیدار شو و دستای سرد و منتظر پدر رو بگیر

بیدار شو و ببخش

به بزرگی خودت

به مظلومیت نگاهت

به سکوت غم انگیزت

بلند شو و مادر رو پدر رو به خاطر کوتاهی هاشون ببخش

ببخش تموم سختی ها رو

بگذر از همه ی ناراحتی ها

بلند شو و پشت کن به هر چی بدی و سیاهی و سختی

بیدار شو

 

خدا به  تو که خدای روی زمین هستی احتیاج داره

بیدار شو و همراه شو با کسی که عاشقه و منتظر

 

بیدار شو و مثل درختای قشنگ بهاری شکوفه بده

بیدار شو

بهار اومده و منتظر طنازی تک درخت زیبای دنیاست

بیدار شو و میوه بده

بیدار شو

تو

خدای روی زمینی

زمین و خدا بی تو تنهان

 

 

تو بهترینی

 

تو ...!!!

 

 

 

پ.ن:من اون روز قشنگ و با تموم وجودم حس میکنم.خدایا شکرت

 

پ.ن۲:خدایا شکرت که نه خواهری دارم نه برادری

۱۳۸۷

سال نو مبارک

 

قبل از عید

*خوب باورم نمیشه فردا عیده چیکار کنم

کلی کار نکرده دارم اما همش حواله میکنم به فردا به موقع عید.خوب عیده دیگه

پس چرا من بهار و بوی بهار و خوشحالی شو حس نمیکنم؟

نه که ناراحت باشما فقط حسش نمیکنم

*رفتم خونه خاله شون.خوش موقع رسیدم داشت اتاق و تمیز میکرد.اولش خواستم دو در کنم برم اما بعدش فک کردم دیدم اهه این خاله س.گناه داره بدو برو کمکش کن.

لباسمو عوض کردمو رفتم کمکش .هی میگف نمیخواد زحمت نکش و کلی دعام کرد

آمپولش و زدم و برگشتم خونه

*امید یه دی وی دی و چن تا لواشکی که سفارش دادم و ترشک اضافه واسم آورد خونه خالم اینا قبل از رسیدن من به اونجا .وایساد تا برسم و ازش بگیرم.

مرسی عزیزم

*دارم با امید میحرفم الان

*اومده بودم مثلا راجع به اهدافم بنویسم و اتفاقای  قشنگی که باید بیفته توی سال جدید...

حالا میام

سال ۸۶

*پارسال توی عید فهمیدیم که مامان امید میدونه منو امید با هم رابطه داریم.

یعنی میدونس یکی هس ولی نمیدونست منم اون کسی که امید باهاش هست...

*بعد از عید رابطه مون کلی پیشرفت کرد و راهمون یکم هموارتر شد و تونستیم توقعات هم و دلیل با هم بودنمون رو بهتر درک کنیم و ثابت قدم تر شیم

*۳۱ خرداد ماه اون اتفاق مسخره و ...افتاد و ....

*رابطه ی منو سحر شکراب شد.البته یه جورایی بیشتر تقصیر سحر بود.خودشو گه کرده بود

*خونه ی ساری رو پس دادیم.

*تابستون واحد برداشتم و قبول شدم

*دربه در دنبال خونه بودم و پیدا نمیشد

اعصابم خورد بود

*بالاخره پیدا شد اما هم خونه ای هام به من نمیخوردن یا شایدم من به اونا

رفت و آمد میکردم

*آبان ماه دوباره با سحر آشتی کردم و ...

*یه دفعه دلم و زدم به دریا و با ترسم از آمپول و سرم و ...کنار اومدم به اجبار و گفتم که میخوام بهمن ماه عمل کنم ولی بازم زمانش و جلو انداختم و با امید رفتیم دکتر و کارا رو انجام دادیم و روزشو تعیین کردیم.

به حرف بقیه که میگفتن باشه واسه تابستون و واسه بهمن ماه و عمل نکن و ...گوش نکردم

روزشو ۲۰ آذر تعیین کردم 

۳*ژ هفته قبل از عمل با اون همه ترس و دلهره تنهایی رفتم واسه آزمایش خون واسه اولین بار ولی طاقت نیاوردم و زنگ زدم خاله م بیاد پیشم و کلی گریه کردم و اشک ریختم از ترس و به زر و زور گذاشتم خون بگیرن ازم

هفته بعدش آنفلانزا شدم و واسه اولین بار دکتر بهم سرم داد و ۲ تا آمپول عضله بعد از چندین سال یه عالمه التماس و گریه و اشک و آه افاقه نکرد و مجبورم کردن که بزنم.

با هزار زر و گریه سرم  و آمپول ها رو تزریق کردن

روز عملم ترسیده بودم

با خاله و بابا رفته بودم بیمارستان مامانم نیومد چون موافق نبود.دلشم نداشت منو روی تخت بیمارستان ببینه

خاله لیلا و دختراش لعیا و یلدا هم اومدن

۵ نفری کنارم بودن

میترا اومد منو بر اتاق عمل زیاد نترسیدم فقط سر سرم زدن یه کم نق زدم و دیگه هیچی نفهمیدم

عملم خوب بود و راضیم اگه...

*بهمن ماه تیده ا قبول شد

خونه گرفتیم

*بین بهمن و اسفند مامان امید ...

اسفند ماه فهمیدم که قضیه ی ...چیه و داغونم کرد و داره داغون ترم میکنه...

و حالا داریم به شمارش معکوس نزدیک میشیم...

 


خدایا امسال میخوام جزو بهترین ها باشه.

جزو بهترین ها  باشم.باشه .باشیم

میخوام جزو خوشبخت ترین ها باشیم.من و خونواده ی بزرگ من .خودت میدونی چن تا زیر مجموعه داره دیگه

خدایا میخوام سال خوشی و آرامش و پیروزی و بهروزی باشه

خدایا میخوام بهترین ها نصیب مون باشه

خدایا میخوام تموم نگرونی ها رو به بهترین وجه ممکن برطرف کنی

میخوام  تموم سختی ها رو تموم دور از ممکن ها رو به بهترین شکل ممکن کنی

میخوام هیچ غم و قصه ای توی دلمون نباشه

خدایا هدایتش- م- مون  کن.دستشو  دستمو دستمونو بگیر و مثل همیشه معجزه کن

 

خدایا شکرت به خاطر همه ی نعمتایی که عطا کردی...

خدایا ممنونم ازت که کنارمون بودی مثل همیشه

خدایا باش و کمکمون کن و کمکش کن

خدایا ....

روزانه نویسی

امروز تولد پریساس.

دختر دایی عزیزم.

دیشب رفتیم شام بیرون.

منو پری و مهسا (دخمل دایی بزرگه )و روزبه(پسر گلیش) و ویز ویز و دوستش.

رفتیم باباطاهر.

کیف داد خوش گذشت.

ولی جای امیدم خالی بود.

رفته بود اینچه برون .عضو کمیته فنی بود.

شب رفتیم خونه مهسا اینا.

تا ساعت ۴ صب داشتیم حرف میزدیم از خاطره هامون.از روح و روان و ...

صحبت های خوبی بود.اطلاعاتمون و بهم انتقال دادیم.

صب مهسا رف بیرون.منو پری و روزبه هم تا ۱۲ خوابیدیم.بعد صبحونه خوردیم و منم تقریبا نیم ساعت پیش برگشتم.

روزبه قاطی کرده بود که مامانش نیس.

امید امروز صب بعد از ۴۸ ساعت بیخوابی ساعت ۶ رسیده.۶:۳۰ خوابیده باز ساعت ۹:۳۰ بیدار شده رفته دانشگاه.

الان دارم باهاش میحرفم...

تا بعد