غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

من از خدامه که نباشه دوری ...فقط دلم میخواد بگی چه جوری...! ):

یه هفته شایدم بیشتر حالم خوب نبود.۳-۴ روزی میشد خوب شدم.دوباره مهربون و آروم.

باز امروز بعداز ظهر و  بعد از افطار یه کم قاطی کردم .ولی باز الان خوب شدم .

دوری بدجوری بهم فشار میاره .هنوزم نمیتونم کنار بیام با این قضیه که امید میره سر کار و و قت آزاد زیادی نداره.

درسته که میدونم تموم وقت آزادش بعد از کار ماله منه اما بازم یه وقتایی که یه کم بیشتر میمونه دیگه میزنه به سرم و ...

دلم خیلی تنگ میشه و بیقراری میکنه .

وقتی قاطی میکنم  سخت از اون مود در میام .اما وقتی خوبم به راحتی میتونم بداخلاق شم .

اینا رو بیخیال اومده بودم چی بگم چی گفتم .اومده بودم با امید حرف بزنم اینجا. چون میدونم اگه بگم طاقتشو نداره و بیتاب تر میشه از دلتنگی .

 

امید جونم نی نی خان اگه بدونی چقد د ل م تنگ میشه واست .

امشب که حالم بد بود  گفتم امید منو از این حالت در بیار کمکم کن  وقتی گفتی میدونم که دو  سم   داری اگه نداشتی اینهمه تحمل نمیکردی .دوباره به خودم اومدم یادم اومد وای این امیده

د لم لرزید . گفتی میدونم اذیت میشی میدونم خیلی تحمل میکنی میدونم اصن طاقت نداری اما داری صبر میکنی

د  لم یه جوری میشد.آخه امید جونم من خیلی دوست دارم .خیلی هم دوست داشتم .نه این تحمل نیس.دیگه نگو .نگو که ازم خجالت میکشی. نی نی جونم آخه مگه تو چیکار کردی جز خوبی و مهربونی .تو همیشه آروم و خوبی.اینو خوب میدونم. مقصر دور و بریامونن که به مشکلات دامن میزنن .وگرنه منو تو که داریم این شرایط و تحمل میکنیم.

امید امشب د   لم میخواس یه لحظه سرم و بزارم روی شو نت .

یه لحظه ب غل ت کنم دستام و دور ب دنت حلقه کنم و محکم بچسبمت سرم و بزارم روی سی نه ت و گرم گرم شم از گرمای  بد نت .

دلم میخواس آرامشت و بهم انتقال بدی .میخواستم یه لحظه حست کنم .

اون آرامشی که از بچگی دنبالش بودیم و توی رابطه مون و توی     آ غ وش همدیگه به دست میاوردیم کجاست؟‌

یعنی حتمآ باید اون ۴ تا ورق مسخره رو امضا کنیم تا بهمون اجازه بدن که به آرامش و  به یه زندگی آروم و قشنگ برسیم؟

دلم تو رو میخواد .چشای قشنگت .چشایی که هر وقت بهم زل میزدن پر اشک میشدن و من میودم توی ب غل ت و سرم و میزاشتم روی سی نه ت تا اشکات و نبینم .

وای امید یه لحظه حس کردنت ٬دستای مهربونت یه لحظه نگاهت

چرا باید آرزو باشن ؟

امید تا کی؟‌ اوضاع هر روز بدتر میشه و شده .از اون وقتی که مامانم فهمید تو گاهی وقتا میومدی پیش من تا همدیگه رو ببینیم به این ور چن وقته که حتی نتوستم خوب نگات کنم؟‌

امید امید امید خیلی دلتنگم خیلی .

گاهی وقتا خیلی سخت میگذره .ظلمه به خدا .آخه مگه چی میخوایم؟

خدایا ...!

تو که خودت میدونی دیگه چی بگم ؟آخه این رسمشه؟

 

 

 

 

پ.ن۱: جواب خیلیا که پیش خودشون ممکنه بگن شما که هنوز ازدواج نکردین یا هر چیزه دیگه .آره داداچ ازدواج نکردیم اصنم این چیزا و این حرفا رو قبول نداریم.خدای تو خدای من نیست. من یه خدای منحصر به فرد دارم .ماله خودمه .ببین تو راه خودتو برو منم راه خودمو.زندگیم به خودم مربوطه .هرکاری دلم بخواد میکنم .بیخودم نگو صبر کن .ببین اگه متآهل بودی و شوهرت پیشت نبود د لت واسش تنگ نمیشد ؟اگه از صب تا ۳ میرف سره کار بعد نمیومد پیشت دوباره غروب میرف ۱۰:۳۰شب میومد بعد وقت آزاد و فقط با هم حرف میزدین تلفنی  و چن روز فقط چن روز نمیدیدیش اونجوری که د  لت میخواس ٬بازم میگفتی صبر کن؟

در ضمن عمرآ اینم قبول ندارم که شرایط تو فرق میکنه و اون شوهرته و عادت و ع ش ق و ... .باید توی موقعیت من باشی افکار منو داشته باشی و و و تا بفهمی چی میگم .پس خواهشآ سریع قضاوت نکن  و قیافه حق به جانب نگیر. اینارو نگفتم که تو بخوای بخونی و موعظه کنی. گفتم چون دلم خواس همین .

 

میدونی د لم میخواد میخوام اون ۴ تا ورقه آشغال و امضا کنم تا اگه کسی چیزی گف بگم به تو ربط نداره من مال اونم و اون مال من .بگم خفه شو .بگم خیلی قبلتر از اونی که این ورق های مسخره رو امضا کنیم مال هم بودیم حالا هم مدرکشو بهمون دادن پس گورت و گم کن و تنهامون بزار.میخوام با آرامش کنارت بشینم و نترسم که یه وقت دو تا چشم مزاحم مارو ببینه و آرامشمونو به همین راحتی ازمون بگیره. میخوام وقتی کنار همیم با د ل تنگ و چشمای نگرون از هم خداحافظی نکنیم .

 

 

 

پ.ن۳:شرمنده آخر پستم خشانت به خرج دادم.

 

واسه امید:عزیزم خیلی دوست دارم.دعات و کاملتر میکنم و میگم .خدایا مارو از بهترین راه ممکن و در آرامش کامل و خوشحالی و شادی سریع تر از اون چیزی که ما فکر میکنیم بهم برسون و خوشبختمون کن .مرسی گاد .

 

دعا:خدایا آرامش و صبر و ع ش ق بیشتر و گوش های شنوا برای شنیدنِ شهود بده.خدایا میخوام اون آرامش و حس کنم .اما بدون استرس و ترس و نگرونی .میخوام که مال اون باشم و از کسی یا چیزیم نترسم..

 

 

این شرح حال منو تو‌ ِ . به همین سادگی! روحت شاد مهستی

 

به من نگاه کن واسه ی یه لحظه  نگات به صد تا اسمون می ارزه

من از خدامه بکشم نارت و     تا بشنوم یه لحظه آوازت و

من از خدامه پیش تو بمونم   جواب حرفام و خودم بخونم

من از خدامه بمونم دیوونت    سر بزارم رو شهر امن شونت

من از خدامه بمونی کنارم     منکه به جز تو کسی رو ندارم

من از خدامه که نباشه دوری   فقط دلم میخواد بگی چجوری

من از خدامه که یه روز دعامون  بره تو آسمون پیش خدامون

به عشق اینکه بعد اونهمه درد    خدا یه بار نگاهی م به ما کرد

 

اینام عکس بچگی منو امید خان .همه جا پیش همیم .حتی توی عکسا .

عکس تولد یکسالگیم

اینم عکس امید خان  تقریبآ پارسال فک کنم  با مازیار و تیده ا رفته بودیم مثلث شام.فدای لپای خوشکلت بشم من تپل خان

اینم عکس من .البته من الان تپلی نیستما. گفته باشم  دو نقطه دی (از عوارض ...گشادی  حسش نیس  از اون شکلک ها  بزارم  به همین اکتفا میکنم)

 

 

پ.ن آخری: از اون بالا تا این پایین چقد من جهتمو عوض کردم.الحق که یه اسفند ماهیم .و مثه ماهی هی تغییر جهت میدم .

 

بای بای تا نکشتین

این روزها...!

پوووووووووووووف

حوصله م سر رفته .

ذهنمم درگیر. هنوز تکلیف ساری و خونه و ...مشخص نشده .

نمیدونم چی پیش میاد و همین منو کلافه تر میکنه .

جیجک خان (مرغ عشقم ) هم که منو کشت از بس نطق کرد و جیغ کشید

هوم چیز زیادی ندارم واسه گفتن این روزا .

تقریبآ یه جورآ .اتفاق خاصی نمیفته یعنی نیفتاده این ۲ روز  .بیدار میشم دور میزنم توی خونه .بعدشم  توی مخفی گاه نازنینم اتاقمم . کامی و روشن میکنم میرم به وبلاگا سر میزنم .شاید به امید زنگ بزنم .یعنی زنگ میزنم اما تعداد دفعاتش معلوم نیس.

طبق معمول سر کاره .امروزم که اصن زنگ نزدم تا ۱:۳۰

بعدشم که افطاره و بساط بخور بخور و فیلم و تلفن و کامی و فیلم و کامی و تلفن و چت و لالا ...!

البته ۲ روز اول ماه رمضون خونه مادرجونم بودم .هی خاله م زنگ میزد پاشو بیا منم میرفتم اونجا.

ولی خوب اونم یه روال مشخص بود دیگه.

دوس دارم امروزم برم.بهتر از توی خونه بودنه. اما حسش نیس.

امید هم هنوز سره کاره.گف ماه رمضونا از صب هستن تا ۳:۳۰  دوباره از ۷ میرن سر کار تا ۱۰ -۱۱

خیلی مسخره س.

الانم اس ام اس زد من دارم میرم واسه امتحان شبکه م صحبت کنم .

دیشب حرفایی که این چن مدت توی دلم بود و بهش گفتم .

مثه همیشه ...!

تا وقتی که ساکتم و آروم هی میگه بگو.حرفت و بزن بزار آروم شی.

اما وقتی حرف میزنم بهم میریزه و همه چی قاطی پاطی میشه.

نمیدونم چی بگم .به خودم و خودش قول دادم حتی اگه مردم هم دیگه حرفامو نزنم بهش.

خوشم نمیاد حرفی که میزنم بی نتیجه و بی جواب بمونه. چیزی که معمولآ اتفاق میفته .

 

اه .این ای دی اس ال مسخره هم که ریده به اعصاب من.خاک تو اون سر پارس و خدماتش بکنم من که انقد گنده .اه

کاش میشد من حرفام و به یکی بگم و اون کمکم کنه. کسی که هیچی ازم ندونه و من آروم آروم براش تعریف کنم و اون آرومم کنه و ...!

 

دلم یه مشاوره ی توپ میخواد .یه آدم درس حسابی .

نه این احمقایی که ...! ۵شنبه رفتم پیش یه مشاور احمق بیشعور.

داشتم براش حرف میزدم هی با موبایل و تلفن ور رفت .

بعد حرفم تموم شد لبخند روی لبمم به حیرت بدل شد.

گف میخوای چه کمکی بهت بکنم؟‌ چشام گرد شد.

گفتم بگین که من چطوری با این شرایط کنار بیام .گف صبر کن عزیزم .

تو دلم هر چی فحش و بد بیراه بود به خودم دادم.

گف رابطه ت و کم کن .حرفا و غرغرای مامانت و تحمل کن .خودتم صبر کن.

یکی نبود بهش بگه زنیکه خر خوب خودم اینا رو میدونستم . اینم شد راه حل که تو میدی.

هنوز یه ربع هم نشده بود رفتم بیرون .دیدم تیده ا داره میخنده میگه چه زود اومدی.

گفتم آره توی یه ربع هم شنید و هم فتوا داد .

ملت ۱۰-۲۰ جلسه میرن.حرف میزنن از مشکلاتشون میگن دکتر باهاشون همدردی میکنه آرومشون میکنه تازه بازم قطع نمیکنن

اونوقت این یارو بیشعور بی سواد...! لیسانس داشت .

والله من که هنوز ترم ۳ هستم بهتر بلدم با مریض حرف بزنم خوب به حرفاش دقت کنم و باهاش همدردی کنم و کمکش کنم تا این ...! حتی اصول اولیه رو هم این رعایت نمیکرد .

به خودم قول دادم یه روزی که خودم  خواستم مطب بزنم هیچ وقت مثه این یارو نشم و درس درمون به حرفشون توجه کنم و ...! میدونم که میتونم چون هنوز هیچی نشده بلدم کمک کنم و ... 

 پرپری (دختر داییم )  راجع به یه مسئله ای باهام حرف زد من بهش گفتم که قضیه چطوریه .رف پیش این یارو اونم گف که قضیه چیه .من حتی به پری راه حل دادم اما این نگف که چیکار کنه فقط گف که از چه قراره .

به خودم اندکی امیدوار شدم .

 

اینجا یه موجود شر و شیطون و پر صدا قایم شده و داره منو زیر زیرکی نیگاه میکنه ببینه عکس العملم نسبت به خراب کاریاش چیه .میبینیش؟

 

 

 

مچ دستم درد گرف. راستی رزی جونم ممنون . آره باید عبور کنم .یه کم سخته و به یکم نیروی بیشتر احتیاج دارم .امیدوارم زودتر این مرحله ی برزخی تموم شه. اه

 

 

 

برای خودم ...!

دو تا پست های قبلیو پاک کردم .

نمیدونم چرا.

دوس داشتم همیجوری آروم آروم برم پایین و همه رو پاک کنم .

آخه به نظرم خیلی چرت و مزخرف اومدن.

اصن این روزای تکراری و مسخره ی من که ارزش نگاشته شدن ندارن

هم خودم بی حوصله ام همه حوصله ی بقیه رو سر میبرم.

توام که حوصله نداری مثه من.

خیلی حرفا واسه گفتن داشتم و دارم اما ...!

اما مخاطبی براش پیدا نمیکنم که حوصله کنه و ...

میدونی تا میام یه چیزی برات بگم سریع میخوره توی ذوقم.

نمی دونم چرا

بعضی وقتا هم نمیتونم به چن دلیل .مثلا غرورم نمیزاره .

یا اینکه میترسم. از چی؟نمیدونم  از برخوردت

از اینکه میترسم خسته بشی از همه چی

میدونی داشتم به این فک میکردم اگه یه روزی بیای و بگی خسته شدی و دیگه طاقت بداخلاقیام و سرد بودنامو نداری من هیچ کاری نمیکنم!
قهر میکنم.گوشیم و خاموش میکنم و سعی میکنم در دسترس هیشکی نباشم!
نمیدونم! اما این غرور مانع منه .

میدونی.نمیتونم حرفام بهت بگم .تو خسته ای .حوصله نداری  و ..... ..... .....!

میدونی از همه یه جورایی ...

یه جورایی ی ی ی ی ی ی

اه .

حالم از حال این روزام بهم میخوره

همش نقاب به صورتمه و سعی میکنم بخندم اما ممکنه یه دفه از لای ترک نقاب  اون روی منو ببینی و ...!!!

 

خیلی بهم سخت میگذره.

 

تو اگه میخواستی بفهمی من چم شده از توی همون ۴ خطی که دادم دستت میفهمیدی!

میترسم هی نگم و نگم و نگی و نگی و

یه دفه ...!!!!!!!!

خدا انگار خوابیده ٬انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده ...!

حالم خوب نیس جمله ی تکراری ای شده واسم.

یه جورایی داغونم . یه حالتی بین نا امیدی و انتظار

حال هیچی و ندارم.انگار دیگه حوصله هیچ کاری و ندارم

دیگه حوصله ندارم هی برم بیرون با دوستام.

انگیزه ای ندارم.

تا وقتی که بیرون از خونه ام و سرم گرمه و دورم از مسائل حاشیه ای و عذاب و حرف و ... حالم خوبه میخندم خوشحالم ولی وقتی برمیگردم به اینجا یا همون آدما رو حالا هر جا باشم میبینم دوباره داغون میشم

شوق و ذوق ندارم از بس که خواستم و نرسیدم

روحم و تنم خسته شدن از انتظار به ظاهر بی پایان .

ت نم  نوازش و   گر  مای دستای مهربون امید و میخواد 

میخوام وقتی میترسم برم و توی بغلش قایم شم .

میخوام برم و خودمو گم کنم توی برق چشای  قشنگش که اینروزا همش غمگینن و اشک میریزن مثه چشای من

دلم خنده و خوشی میخواد.

میخوام که جفتمون و بقیه خوشحال باشیم .

دلم گرفته از آدما .آدمای زورگوی بی احساس به ظاهر منطقی .

روحم داره درد میکشه  داره زجر میکشه  از تنهایی از نداشتن .روحم داره یواش یواش تموم میشه انگاری.

حوصله ی مصلحتای اجباری که بقیه تشخیس میدن و ندارم.حوصله ی تیکه و نیش و کنایه رو ندارم

تحمل ناراحتی خودم و مخصوصآ امید و ندارم.

به طرز فجیعی حساس شدم .زود به هم میریزم و داغون میشم

این روزا بدجوری بی اعتماد شدم.بدجوری عصبی و بی حوصله م.

 انگار آرزوهام تبدیل به رویا شدن .باور نمیکنم که یه روزی میرسه و ما به آرزومون میرسیم .

خدا انگار خوابیده ٬نمیفهمم چیکار میکنه .حوصله هم ندارم فک کنم ببینم دلیل کاراش چیه .

خدایا یا تو بیا اینجا و منو  بغ ل کن و آرومم کن یا امید و بفرست . میفهمی؟

 ولی انگار هیچ کدومش دیگه امکان پذیر نیس.

دیشب بعد از یه دعوای طولانی و خیلی بد که  از طرف من شروع شده بود و ادامه پیدا کرده بود ٬به خاطر حرفا و کارای دور و بریامون

امید داد میزد و میگف خسته شدم.صداش که کردم گف امیدت مرد.تموم شد هیچی ازش نمونده ٬اگه تو داری زجر میکشی منم بدتر از تو میکشم٬ همش به خاطر تو و ناراحتیت عذاب وجدان دارم. از همه طرف فشار میاد بهم .خسته شدم از این زندگی .

دلم آتیش گرفت. یه دفه شکستم .حتی شاید بدتر از امید.یادم اومد این همونیه که واسش میمیرم٬ و حالا دارم سرش داد میزنم .دلم یه لحظه واسه اینکه بدوم و برم توی   ب غ ل ش  ضعف رفت و ...درس مثه قبلنا که هر وقت کاره بدی میکردم میگفتم امید اگه پیشت بودم میومدم   توی ب غ ل ت  و قایم میشدم که  دعوام نکنی.

دلم یه جوری شد .پر از خشم و نفرت و ناامیدی و درموندگی.احساس بی پناهی کردم

دلم فقط یه لحظه ل م س دستای  مهربونش و خواست یه لحظه نگاهش و ...

اما نبود کنارم.نبودم کنارش.

از صبح ساعت ۷ بلند شده رفته خارج از شهر که دوره ی آموزشی فلش موبایل و بگذرونه و بعدشم بره سر کار.

گناه داره .گناه داریم.

من شوهر نازمو میخوام .امیدمو .نمیتونم ببینم اینهمه غصه میخوره خسته میشه اذیت میشه و من نیستم که ...!

به خدا بدجور بیتاب و خسته و بی طاقت شدم.

رویای ما چیز محالی نیس. اما نمیدونم چرا بقیه میخوان یه کاری کنن که حالا حالا ها دور از دسترسمون باشه.

 

خدایا کمکمون کن...!

 

پ.ن:نوشتم که یادم بمونه چی بهمون داره میگذره ...! فقط واسه خودم و خودش نوشتم همین...!

پ.ن: تورو خدا کسایی که منو میشناسن و میان اینجا رو میخونن نیان هی بگن چرا و اما و اگر ...

به خدا حس و حال ندارم .

پ.ن: تو رو خدا نصیحتم نکنین.گوشم پره.بیخیال

...!

 

خسته ام...!

 

 

 

far from uuuu

 

 

 


هیشکی و نمیتونم تحمل کنم .

همه با کاراشون و حرفاشون به نوعی عذابم میدن

آدمای دور و برم یه جورایی با قلدری و زورگویی میخوان بهم دستور بدن و کارشون و راه بندازن.

اعصابم خورده.

هیشکی بهم آرامش نمیده. حرف زدن یا دیدن هیشکی آرومم نمیکنه.

حتی حرف زدن با تو.

حوصله ندارم .حوصله ی کل کل ندارم .حوصله ی نق و نوق شنیدن ندارم .حوصله ی سر و کله زدن با تو  و بقیه

دیگه اونقدر توان ندارم که حرفای همه تونو تحمل کنم

دارن حرصم میدن و منم مجبورم که سکوت کنم و  لبخند بزنم و بگم وااااای چه روزای خوبی.چه زندگی قشنگی

 

حوصله ی نفس کشیدن هم ندارم

دلم میخواد بخوابم یا اینکه فرار کنم ازتون.

برم یه جای دور.یه جای دنج و امن .یه جایی که نگرونم نکنه آرامشم و نگیره.

میخوام بلیط برگشت هم دست خودم باشه.اینکه بیام یا نیام. یا اینکه  اصن کی بیام.

حوصله ندارم.دلم خاکستریه .پره گرد و غباره.

من خسته ام

خسته شدم.

نمیخوام.

ولم کنین

من حوووووووووووووصله ندارم.

نداااااارم.

انقد باهام کل کل نکنین. انقد اذیتم نکنین  انقد نق نزنین به جونم.انقد حرصم ندین.

من خسته شدددددددم از این وضع مزخرف.

خسته

 

خسته ام خسته ی راه... نه مرا پای گریز نه مرا تاب نگاه...!!!!!!!!!!

 

 

 

یه فرشته ...!

تنهایی خیلی سخته وقتی چشام به راهه

وقتی که شب سیاهه وقتی بدون ماهه

تنهایی خیلی تلخه وقتی که بی تو هستم

تنها میمونه دستم با این دله شکسته م

دلتنگی هامو بردار پیش خودت نگه دار

هر وقت که تنها شدی منو به یادت بیار

داری میری نمیخوام وقت تو رو بگیرم

این حرفه آخر من دوست دارم دوست دارم میمیرم

تنهایی خیلی درده اگه نیای تو خوابم

وقتی تو اضطرابم تو هم ندی جوابم

تنهایی خیلی سرده وقتی پیشم نباشی

آتیشم نباشی بیدار میشم نباشی ...!

 

 

یه فرشته که با گریه هاش نوشته همه ی فرشته های گم شده پیدا بشن دنیا بهشته...!

 

فدای دلتنگی هات  بشم عزیزم

قربون اشکای قشنگ و پاکت بشم عزیز دلم بمونم تا همیشه واست عزیزم

فدای تو بشم که نمیتونم بیام پیشت .اشکات و پاک کنم دستای مهربونت و بگیرم بهت آرامش بدم عزیز دلم کاش بودم تا لپام و بزارم روی لپات تا به قول خودت که میگی اینجوری آروم میشی آرومت کنم

خیلی دوست دارم عزیزم خیلی.

مواظب خودت باش .

مال همیم تا ابد اینو جفتمون میدونیم

 

تموم شد؟؟؟؟!!!!!!

حالت تهوع دارم

میخوام بالا بیارم همه چی رو

چشام درس نمیبینه

دم یه جوری

انگار دارن دلم و دارن مثه کش قیطونی  کشش میدن

داغم .تموم تنم.گرممه

حالم داره بهم مبخوره

یه چیزی خوردم گفتم شاید مال گشنگیه

ولی هنوزم حالت تهوع دارم

 

بی حالم .

میخوام راه برم مثه مستا تلو تلو میخورم .تعادل حرکتی ندارم

زجر میکشم .عذاب وجدان دارم

 

 

 

ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانی

من گه خوردم منو ببخش

 

 

کمک

 

از راه که اومدم ۲ تا لورازپام خوردم.

خوابم میاد ولی نای خوابیدنم ندارم به خدا

کمک

کمک

کمک

 


دددددددددددرررررررررررررررد دارم .بغض دارم

خسته ام از اشتباهای تکراری

خسته ام از خریت هام

ای خدا خدای خوبم چرا من آدم نمیشم؟چرا درس نمیشم؟

خدای مهربونه من  آخه تا کی اشتباه؟

حتمآ باید به قیمت خون یکی تموم شه؟

نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

نهههههههههه.نمیتونم

خدایا گ ه خوردم

خدایا من غلط کردم

خدا جونم بیا بغلم کن من میترسم  به خدا میترسم

خدایا پشیموم

خدایا گههههههههههههههههههه خوردم

خدا جونم به دادمون برس

خدایا یه کاری کن مامانم آرم شه هی حرص نخوره .حالش زودتر خوب شه.

خداییییییییییییاااااااااااااااااااااااااااااااا

این چه مامانی که من دارم .رفتی یه فرشته ی عاشق و از تو آسمون هفتم واسه من بیلیاقت فرستادی که چی؟‌

بابای خوبم .مهربونم و دست به دست مامان دادی فرستادیشون کنار من بی لیاقت بی شعور

وااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااااااااااااااااااا دررررررررررررررررررررررد دارم

درددددد این دردی که تو سینمه دررررررررررررررررد دررررد‌‌ ِ سکوت

 

خدایااااااااااااا میخوام داد بزنم میخوام بگم بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  گه خوردم گه خوردم گه خوردم

 

خدااااااااااااااا مامانم مریضه دکتر گفته نباد عصبی بشه .نباید استرس داشته باشه

حالا منو امید امروز خوب مراعاتشو کردیم ناراحتش نکردیمممممممممممم

 

 

 

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.تحمل یه لحظه دوریشو ندارم

یه لحظهههههههههههههههههههه

میفهمی؟

منو ببر.

منو ببر بقیه راحت شن. ولی تو رو خدا مامانم. نه اون دق میکنه .مامانم و چیکار کنم؟

همه ی امیدش به منه .همه ی سالهای جوونیش و گذاشته پای یکی یک دونه ش  که حالا که بزرگ شده اینجوری شده .انقد آشغال و احمقه

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خددددددددددددددددددددددددددددددددددااااااااااااااااااااااااااااااا

کمکون کننننننننننننننننننن

خدا من مامان بابامو دوس دارم .من میخوامشون

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

دارم میمیرم از گریه و اون فریادی که توی گلوی خفه ش میکنم تا بیدار نشه مامانم

از صب تا حالا چن تا قرص ارامبخش و خواب خورده که آروم شه بخواب .

همش آرام بخش میخوره .همش خوابه

 

نمی خوام خواب باشه.نمیخوام وقتی بیدار میشه ناراحت باشه.میخوام بخنده.میخوام آروم باشه خوشحال باشه.

منه بی عرضه ی بیشعور کی میتونم این احساس و بهش هدیه بدم.

احساس خوشایندی که حق اونه از زندگی و من سالهاس خرابش کردم

خدایااااااااااااااااااااااااااااااا

خداییییییییییییییییاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

گردی خان و امتحان و حال گیری و ...! دوست دارم :*:*

شیلام

تا همین نیم ساعت پیش خوب بودما. یعنی بدک نبودم

اما این دختره ی خر (سحر ) زنگ زد باز این صداش و شنیدم.اه

اعصابم خورد شده .

میخواستم بیام اون اسمای عجیب و غریبی  که امید و صدا میکنم و بنویسم که یادم بمونه این روزا چی صداش میکردم .

حسم و برد این ...!

دلم واسه امید تنگ میشه هی.

این روزا یه جوریم همش بهونه میگیرم واسه بودن باهاش. میخوامش.طاقت دوریشو ندارم.یه دفه اشکام میریزن و ممکنه در همون حال هم بخندم .

اصن خل و چل شدم.

ذهنم درگیره. نمیدونم چیکار کنم.

از اون طرف اتفاقای چن ماه پیش که یادم میفته و برخوردای خیلیا .مخصوصآ این ناناز(سحر)

وقتی که حالا کارش بهم گیر شده و زنگ میزنه و با پررویی میخواد که کاراشو انجام بدم.

انگار که ازم طلبکاره.اه.

از اون طرف مشکل خونه و همخونه ای و ...!

گیج شدم.نمیدونم باید چیکار کنم.

از خوابگاه هم خیلی بدم میاد.متنفرم .دوس ندارم برم خوابگاه به هیچ وجه .

نمیدونم چیکار کنم. مثه چی توی گل گیر کردم.

هی هم میگم بسپرش به خدا .پیله نکن.منتظر شهود باش.

بزار خدا برات بجنگه و پیروز شه اما این ذهت استدلالی مزخرفم هی میاد و میگه اگه نشه چی ...!

 

 

 

اینم اسمایی که امید و صدا میزنم :‌

کپل خان.کپلی.گردالی .گردال خان.قلمبه.لپ تپلی.لپ گلی.ناناش.نینی

نینی خان. گردو خان.گردی .دایره . پیشی .پیشول. شوشو .خوابالو.اخمالو. خشمالو .بزغاله.

فدات بشم جیگل گردالوم

 

من واقعآ تحت تاثیر اینهمه محبت خودم قرار میگیرم...!

 

 

پ.ن:امروز امتحان رشد کودک داشتیم .بد نشد.گفته بود تستی اما یادش رفته بود تشریحی داده بود. خوشم اومد از خودم و تواناییم در یادگیری .

 

 

چی میشد  همین حالا میومدی و کنارم میموندی تا همیشه؟ فردا دیره.همین حالا .

 

 

پ.ن:فدات بشم جیگل گردالوم

 

 

پ.ن: همه ی زندگیمی امیدم

تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته

نبودنت فاجعه بودنت امنیت

تو از کدوم سرزمین تو از کدوم هوایی

که از قبیله ی من یه آسمون  جدایی

***

منو با خودت ببر ای تو تکیه گاه من

خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن

منو با خودت ببر من به رفتن قانعم

خواستنی هر چی که هست تو بخوای من قانعم

***

ای بوی تو گرفته تن پوش کهنه ی من

چه خوبه با تو رفتن٬رفتن همیشه رفتن

چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن

همقدم جاده ها تن به سفر سپردن

***

چی میشد که سفر بیت اخری نداشت

عمر کوچ منو تو دم واپسین نداشت

آخر شعر سفر آخره عمر منه

لحظه ی مردن من لحظه ی رسیدنه

منو با خودت ببــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

 

 

 

 

بازی

سلام مینا جونم نو به همون بازی فیلنامه دعوت کرده منو با کمال میل میام بازی

فقط ممکنه جر بزنم ها .گفته باشم .

 

۱- چهار  اتفاق مهم زندگی که بایدحتما بهش اشاره بشه    کدومه؟

۲- چهار اتفاق مهم که اگه بهشون اشاره نشه خیلی بهتره!!!

۳- خلاصه ای از اخلاق و شخصیت که باید بهشون اشاره شه؛

۴.هنرپیشه ای که برای بازی کردن نقش خودتون مناسب می بینید:

 

 

خوب در جواب اولی میگم که :

 

به دنیا اومدنم و داشتن خونواده ی خیلی خیلی خیلی خوبم.مامان و بابا و خاله و ...!

اتفاقای مهم توی زندگیم زیاد بوده که هر کدومش  برای اینکه الان من بشم، من خیلی بزرگ و مهم بوده حتی جزیی ترینش

مثل اولین باری که گم شدم. فچ کنم ۲ یا ۳ سالم بود با مامانم داشتیم میرفتیم خونه ی خاله م که مامانم توی راه یه سرکی هم توی مغازه ها میکشید و منم دستش و محکم چسبیده بودم یه لحظه که دستشو ول کردم لحظه ی بعدش  دیدم یه جای دیگه وایسادم .روی سکوی  یه مسجد همون نزدیکیا .اصن نفهمیدم چی شد .چه جوری رفتم اونجا. من اونجا وایساده بودم حیرون .مامانم هم از اون ور توی همون ۱۰ ثانیه اول خودشو داشت به آب و آتیش میزد و ...!

تا اینکه بعد یه آقایی اومد و پیدام کرد و من برد داد به مامانم .اون آقاهه مهربونه هنوزم هس. چشاش چن سال بعد دیگه ندید و روزنامه میفروشه.خیلی دوسش دارم و واسش ارزش قائلم .

اون روز که من گم شدم همه حیرت کرده بودن که من بچه ی به اون کوچیکی با اون پاهای کوچولو  چطوری رسیدم اونجا و کی رسیدم اصن. چون در کمتر از ۲ -۳ ثانیه اتفاق افتاد . و همه هنوزم تو کف ان که اون قضیه چطوری اتفاق افتاد به اون سرعت.

منم کامل یادمه و بعدها که بزرگتر شدم احساس کردم یه جورایی با یه نیروی غیبی در ارتباطم. حس شیشم قوی ای هم دارم و هرچیزی که اراده کنم یا حسش کنم اتفاق میفته . از لحاظ تلپاتی هم با دوستای نزدیکم مخصوصآ کپل خان خیلی قویم.

 

سفرهایی که با مامان بابام رفتم . ۵ سالگی رفتم سوریه و کلی خوش به حالم بود .۶سالگی رفتم مکه و کلی خواسته های عجیب و غریب داشتم از خدا و سال ها بعد بهشون رسیدم و فهمیدم که درست وقتی که خواستت و رها میکنی و فراموش میکنی و بهش پیله نمیکنی خدا فرصت پیدا میکنه بره سراغش و واست  تدارک بهترین ها رو ببینه و اینکه هیچ وقت به زور چیزی و نخوام.

توی همون سفرها یه باره دیگه هم با مامان بابام و مامان بابای امید و خود امید رفتیم سوریه که من فهمیدم واقعآ امید و دوس دارم و یه چیزایی داره ذهنم و قلقلک میده اون موقع من سوم دبستان بودم و امید چهارم .خیلی از اون سفر خاطره داریم و کلی هم اعتراف کردیم واسه همدیگه .

 

و اینکه از بچگی خیلی چیزا رو میفهمیدم که ممکن بود بقیه ی همسن و سال هام نفهمن. خیلی مول بودم  مثلآ داشتم حرف میزدم اما به  حرفای طرف گوش میکردم و به روی خودم نمیاوردم .

فهمیدم که یه ذره از دور و بریام جلوترم که بعضی وقتا خوب نبود.یک دلیلشم درکم از دوس داشتن و عاشق شدن و ...!

 

توی همون دورانی که گم شدم.حدود ۲-۳  سالگی خیلی چیزا رو میدیدم که بقیه نمیدیدن.یعنی عجیب بود برام.من یه همزمان که یه جایی بودم یه جای دیگه هم بودم و میدیدم یه چیزایی .انگار با ماوراء  ارتباطم قوی تر از الان بود .و به شدت هم از تاریکی و تنهایی توی تاریکی میترسم.نمیدونم حالا چه اتفاقی افتاده توی تاریکی واسم که اینجوریم و فوبیا دارم.

 

و یکی دیگه استعدادم و بازیگوشیم بود.که خیلی خوب و زود مطلب و میگیرم اما شر و تنبلم و دوس ندارم به خودم زحمت بدم به همون یه دوره نصفه نیمه خوندن و  ۱۵-۱۶ گرفتن راضی ام. و به خاطر استعدادم از سوم دبستان تابستونا میرفتم کلاس زبان و از اول راهنمایی یه سره رفتم تا سوم دبیرستان.حدود ۶ سال پشت سر هم و تا ترم ۲۴ هم رفتم اما ترم آخر و افتادم دیگه نرفتم. و بعد از حدود ۶ -۷ ماه دوباره شروع کردم به کلاس مکالمه رفتن تا الان  که خیلی هم راضی ام از اینکه مامانم منو فرستاد .دستش درد نکنه فداش بشم.

 

و آخری هم که دوستی منو امید و فهمیدن اینکه سال هاس همدیگه رو دوس داریم و ...!

 

 

۲.اتفاقای بد هم زیاد افتاده که بیشتر خودم باعث و بانیش بودم.

دعواهای من و مامانم که ۲-۳  سالی ادامه داشت و خیلی هم شدید بود...!اصلآ نمیخوام یاد اون سال های بحرانی و بد بیفتم.

 

سال اول دبیرستان که اوج دوس داشتن امید بود اما من هیچ وقت نشونش نمیدادم و همیشه خشن برخورد میکردم .که امید یه حرفی زد که واقعیت نداشت فقط واسه اینکه لج منو در بیاره منم فهمیدم الکی گفته اما ازش زده شدم متنفر شدم و ... اتفاقای مزخرف بعدی و ....!

 

اون ۳ سال یعنی از اول تا پیش دانشگاهی و دلم میخواد شدیدآ از فیلتر بگذرونم و بچلونم.خیلی اشتباهات مزخرفی کردم!

 

۳. که اخلاق و شخصیتمو چن تا پست پایینتر به طور کامل گفتم

 

 

۴.هنر پیشه ای نیس که شبیه ش باشم. اما اگه بخواد کسی نقش منو بازی کنه اووووووووووووووم .نمیدونم  کی باشه باید فچ کنم  خودم از همه بهتر بتونم

نی نی و تجربه های عجیب غریب ...! :ی :ی

دیدی بعضی وقتا دلت یه دفعه تنگ میشه واسه بعضی ها که اولین باره که دیدیشون؟

کسی که تازه باهاش اشنا شدی.اما چهره ش صداش نگاش و برخوردش انقد آشناس که تو رو میخکوبت میکنه.

لال میشی. سکوت میکنی و یه لبخند میزنی برای اینکه جلوی اون حالت تابلوی چشات و بگیره. تا نفهمه که تو حس کردی چقد واست آشناس.

خیلی جالب بود برام .

قبلآ هم این اتفاق افتاده بود واسم. کامل یادم نیس .اما این یکی و خوب یادم میمونه فچ کنم .

دیروز رفته بودم ساری که هم ماریا رو ببینم هم اینکه کارت ورورد به جلسه م و بگیرم هم مریم و ببینم

جفتشون وبلاگ دارن .مریم یه سال کوچیکتره ازم و ماریا ۲ سال بزرگتر.

ساعت ۱۲ راه افتادم نزدیکای ۲ رسیدم و رفتم دانشگاه اما مسئول توزیع کارت نبود  احمق

با مریم که از قبل قرار گذاشته بودم تماس گرفتم گفتم بیاد میدون خزر که با هم بریم پیش ماریا که ببینیمش

مریم و حدود یه سالی میشه میشناسم . چت میکنیم با هم .

عکسشو دیده بودم. اما از دور که اومد اول نشناختم خوب که نگاه کردم دیدم خودشه.

با عکسش فرق میکرد .یه پلاستیک  بزرگ هم دستش بود . شدم .گفتم اییییییین چیه با خودت آوردی . گف واسه توهه .گفتم هاه؟ یهنی شی؟

نیگا کردم دیدم یه عروسک گننننننننننننننننننننده ی پشمالوی ناززززززه

یه سگ خوشکل سفید حالا عکسش و میزارم

کلی ذوقیدم و شروع کردم فشار فشورش دادن . کیف میده خو اهه.

مریم بر خلاف اون همه  که توی چت میفرسته یه کمی جدیه . من که ازش بزرگتر بودم خیلی بچه تر به نظر میرسم.

چون دقیقآ مثه توی چت یا وبلاگ که همیشه نیشم بازه بیرونم همینم مخصوصآ واسه کسی که بشناسمش

همش میخندم و شوخی میکنم.

بعد رفتیم سمت بیمارستان حکمت .اونجا با ماریا جونم قرار داشتیم .یه کمی وایسادیم دیدیم ماری نیومد

رفتیم سمت خونشون که توی ... ننیگم کجا  بود. هه هه هه

همون طور رفتیم و رفتیم. به ماری جونمم اس ام اس زدم که ما توی خیابون  ...

بعد خودش زنگید و گفتم که کجاییم که اومد سمت ما و ماهم رفتیمهمون وری.

به هم رسیدیم میترسیدم برم جلو ننیدونم شرا   خو . اهه. اولین بارم بود.

بعد بالاخره رفتیم جلو سلام علیک کردیم و راه افتادیم.

خیلی قیافش واسم آشنا بود درسته که عکسشو دیده بودم اما خودش یه شیزه دیگه بود

رفتیم و رفتیم تاه رسیدیم خونه شونبههههد آخا گرگه اومد دم در و گف که برگردین من دوس جوناتونو خوردم ها ها ها  .نه نه نه جو قصه گفتن گرف .بعد رفتیم بالا  البته این وسطا هم هی مریم غر میزد من ننیام من زشته بیام دعوت نیسم و اینا .

بالاخره رفتیم بالا ماری جون گف که دوستامم از تهران اومدن .

کلی خجالت کشیدم .

رفتیم تو خونه یه لحظه یه جوری شدم. خونشون خیلی آشنا بود.خیلی

انگار قبلآ رفته بودم اونجا.

همه چیش آشنا بود .هر کاری که کردن.حتی دوستش.

نمی دونم چرا.من فقط میخندیدم یعنی~~>  بودم از شدت تعجب و  خجالت

حتی نمیتونستم حرف بزنم.

آدمای اون خونه، برخورداشون ، حتی مدل چیدن وسایلشون همه رو دیده بودم

انگار قبلآ هم اونجا رفته بودم بارها و بارها.

یه کمی نشستیم ماری واسه مون میوه و اینا آورده بود من که غریبی میکردم یه کم.مدلمه اولش یه کم غریبی میکنم و ساکتم تا اینکه اُخت شم و به حرف بیام

حدود ۲۰ دقیقه نیم ساعت بودیم بعد پا شدیم اومدیم پیاده .

مریمی کلی خوراکی خرید واسم . بعدشم کباب خریدیم آقاهه مدل ساندیویشی کرد که تو راه بخوریم .

بعدشم که من دربست گرفتم و با مریمی خداحافظی کردم اومدم سمت خزر و بعدشم با اتوبوس برگشتم

 

اومدم خونه دلم واسه ماریا (و اونجا و دوستش ) تنگید.

واسه خودمم خیلی عجیب و جالب بود اون اتفاقات .

همینا دیگه .اهه.دیگه منظری شی بشنوی؟ هوم ؟

 

پ.ن:مریمی ممنونم بابت پیشولی   ای بابا حالا چه فرقی میکنه سگ باشه خو  من اینو مدل پیشولی میبینم . البته سگا رو بیشتر دوس دارما

 

پ.ن: ماری جونم ممنونم بابت اومدنت، مهربونیات .پذیراییتون و برخورد خوبتون و خاطره ی جالبی که واسم موندنی شد .

 

پ.ن:فردا باز دارم میرم ساری. با کپل خان .طلسم یه هفته ای شکست و میخوایم همو ببینیم  کوتاه اومدم

 

پ.ن: سحر اس ام اس زده میگه ... حسش نیس بعدآ میگم چی گفته...!