غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

غرغرنامه های نی نی پرنسس از سرزمین یخ ها

من پرنسس سزرمین یخ ها هستم و تا همیشه پرنسس سرزمین یخ ها خواهم ماند ...شما؟‌

نی نی و دلتنگی و غر غر و ...!

اصن حس و حال ندارم

دلم میخواد هی بخوابم.

دلم تنگه.خسته ام .بی حوصله ام .سرگردونم .دپرسم.

دلم انگار همه چی میخواد و هیچی نمیخواد

هیچی انگار طبق روالی که من میخوام پیش نمیره

انقد منتظر شدم که دیگه کرخت شدم. همه چی انگار نشدنی شده

شور و شوقم و زود ازم میگیره.

۶-۵ روزی هس امید  و ندیدم .همین جوری بیخودی .البته بیخوده بیخود هم نه

همیشه همینجوریه موقع امتحانا که میشه امید دیگه استرسش شروع میشه و از خونه بیرون نمیاد

۹ م امتحان سی پلاس پلاس داره و میگه هنوز به نصفه کتابم نرسیدم.

منم ۴شنبه با تیده ا بیرون بودم.امید باشگاه بود با مازی گفتم کجایین گف داریم میریم خونه دیگه. بیام ؟کارم داری ؟ گفتم نه.

یه کم هم قهر بودم. بعد شبش داشتیم میحرفیدیم گفتم امید بیییییااااا (مدل بچگونه بخونش) گف کجا عزیزم؟ گفتم ددری .گف نه دیگه الان نه امتحانم دارم عزیزم .دوشنبه همدیگه رو میبینیم کلی پیش همیم دیگه. بعد گف منظورت کی بود الان بود ؟‌

گفتم نه .واقعآ هم منظورم دوشنبه بود که گفتم بیا. ولی وقتی که گف  نریم  باشه دوشنبه همو میبینیم لجم گرف. لج کردم گفتم تو دلم  نمیام بیرون تا منو ببینی که دلت هی بتنگه !

فقط یه حرف بودا نمیدونم چرا واقعآ اینجوری شد و موقعیتش پیش نیومد.

بیشتر لج کردنامو قهر کردنامم مال دلتنگی و ندیدنشه

اعصابم خورد میشه وقتی میبینم خونواده ش که فعلآ ازشون خوشم نمیاد (چون اون کاری که میخوایم و فعلآ انجام نمیدن و میگن زوده باشه وقتی داداش بزرگه رف بعد ...و اینا)  همش میبیننش و انقد پرو ون. 

یعنی من که اینهمه دوسش دارم واسه دیدنش باید کلی غصه بخورم اما اونا  همیشه پسرشون داداششون کنارشونه  و هر کاری هم بخوان براشون انجام میده .

همشون بدون گردالیم  لنگ میمونن  

اما من...! اونا هیچی نمیفهمن .هیچی.من دوسشون ندارم مگه ما چی میخوایم؟میخوایم مال هم باشیم بی دردسر 

از این عروس آخریه هم متنفرم که زودتر عروسی نمیکنن برن که ما زودتر به هدفمون برسیم

از خواهر گردالی هم بدم میاد که دوس داره راجع به همه چی نظر بده همش گردالی و میبرن با خودشون این ور اون وراون وقت منه بیچاره

 

من دوسشون ندارم.میخوام خفه شون کنم

دلم گردالی و میخواد .یه لحظه گرفتن دستای قویش. مهربونیاشچشای معصومش  نگاه قشنگش صدای نفساش  آروم بودنش خنده هاش حتی اشکای نازش که دلم و میلرزونن  میخوام حسش کنم باورش کنم

اون وقتا که چن روز نمیدیدیمش  هی میگفتم نی نی نکنه این فقط یه صداس .صدایی که وجود خارجی نداره. نکنه همش خواب و خیاله چن روزه دوباره اینجوری شدم

تا کی باید تحمل کنم چن روز دیگه؟ چرا درک ندارن اینا اه

حوصله ندارم .دلم میخواد لالایی کنم و وقتی چشام و باز کنم که امید و ببینم

دلم یه عالمه اشک نریخته داره کی این اوضاع مزخرف تموم میشه

 

 

 

 

پ.ن: ۴م امتحان دارم هیچی هم نخوندم.

پ.ن: اه این ناناز(سحر احمق) هم مارو  ن م و د انقد که اس ام اس زد که برو  کارنامه و یوزر و  کوفت و بلامو از دانشگاه بگیر.اه. احمق وقتی کار داره یاد من میفته

 

پ.ن: همه برن گم شن نمیدونم چرا اینو گف.نی نی درونم و میگم .

درد دل های من و نی نی خانومی درونم :*‌ ...!

نمی دونم از کجا بگم ...!

دلم می خواست با یکی حرف بزنم. یکی که تکراری نباشه و حرفای تکراری تحویلم نده .

یکی که فقط گوش بده منم ازش انتظار نداشته باشم حرفی بزنه یا نظری بده .

واسه همینم به جای اینکه گوشی تلفن و بردارم و شماره های آشنا رو برای بار ... بگیرم اومدم اینجا.

اینجا یه آرامش و سکوتی داره که آدم آروم میشه. مثه یه برگه ی سفیده که تو میتونی تا دلت میخواد توش بنویسی .تازه حق پاک کردن یا حذف کردنشو هم داری.

خیلی باحاله.

کاش زندگی هم اینجوری بود ...!

نمیخوام بنالم و شکایت کنم.فقط میخوام بگم از خودم و افکارم همین...!

دلم یه جوریه. انگار کلافه س. نق نقو شده اون نی نی کوچولوی درونم .

جلوی چشم من مثه دیوونه ها خودشو به در و دیوار قفس میکوبه تا آزاد شه.

نمیدونم چی از آزادی میخواد . اصن میفهمه آزادی چیه یا نه؟ لابد میفهمه دیگه

دوس داره بره. بره یه جایی غیر از اینجایی که هس.

نه اینکه اینجا بد باشه ها .اما  تنوع میخواد.یعنی میخواد یه چیزایی باشه و یه چیزایی نه.

نمی دونم شاید داره بیخود بهونه میگیره و زووم میکنه روی یه چیزی که دست آویزش باشه .

نی نی کوچولوی من خسته س. چشاش درد گرف انقد به در نگاه کرد و توی خیالاتش منتظر موند.

حالا هر چیزی. چه کوچیک چه بزرگ.

نی نی کوچولوی نازه درون من دوس داره مثه پرنده ها بپره. مثه ماهی ها شنا کنه ... دوس داره چیزای عجیب و قشنگ و تجربه کنه.

نی نی کوچولوی درون من هنوزم حرف منو باور نکرده که دوستشو از دست داده...!

هر چی میگم عزیز دلم.مامانی .خانومی خوبم اون دیگه نیس. رفته. رفته دنبال زندگی خودش.میگه نه مامی  شحر(سحر) خودش گف ...که...که ...که ه  میاد پیشم ...میِِِِِــــــمونه ه.

مگه نه مامی؟‌ بعد هم غش میکنه از خنده و میره

منم تو دلم میگم خانومی خوبم وقتی که دیگه اون اینجوری شد. اینکارا رو کرد .اون حرفا رو زد. به نظر تو بودن باهاش  درسته؟

حیف که توضیحش واسه تو سخته. میدونم هنوزم که هنوزه  یاد نگرفتی دنیا رو اونجوری که هس ببینی.

هنوز زوده اما نمیدونم تا کی اینجوری میمونی. میدونم که فک میکنی همه خوبن همه مهربونن همه رو راستن...

اما عزیزم اینجوری نیس.آره هستن کسایی که اینجورین.اما هستن کسایی هم که...!‌

اینا رو واسه الانت نمیگم.واسه وقتی که بزرگتر شدی مینویسم کوچولوی مهربونم .واسه وقتی که ممکنه اون دور دورا یه روزی از راه برسه.

نمیخوام ضربه بخوری .نمیخوام.

اما ضربه خوردی. خودتم حسش کردی .ولی انکار میکنی یا به روی خودت نمیاری همون کاری که شاید  کوچولوهای دیگه میکنن

اما عزیز دلم. چشاتو باز کن. نگاه کن...!

 

 

 

دلم مسافرت میخواد. نمیدونم چی میشه. از هیچی خبر ندارم هیچی هم قطعی نیس.

منتظر میمونم با اینکه متنفرم از انتظار لعنتی .

حتی خانوم کوچولوی درونم هم اعصابش خورد میشه و بدقلقی میکنه. اما چاره نیس.

 

 

 

خداوندا این بار را به تو میسپارم و خود آسوده و رها میشوم . به جای من تو بجنگ همانا که تو همیشه پیروزی...!!!

 

 پ.ن:دیدی یه روزایی آدم حس میکنه خیلی جذابه یه روزای هم حس میکنه خیلی بیریخت شده؟

امروز از اون روزا بود که هی من راه رفتم و گفتم چقد زشت شدم...! فک کنم واسه استرس و ...اینا هم باشه که اینجوری میشه

 

 

پ.ن: سحر میخواد دوباره واسه مهر ثبت نام کنه. انصراف نمیده.

روابطمون تیره و تاره. فقط موقعی که کار داره اس ام اس میده . واسه تاریخ ثبت نام و ...این جور چیزا...

 

پ.ن: چن دقیقه پیش حس کردم دلم تنگ شده واسش.

 

روزگار غریبی ست...!!!!

یوهو ددر....!!!!

سلاااااااااااام ز

ها؟ خوبم اوهوم اهه میگم خوبم دیگه نترس بیا جلو

شاید با تیله  http://ghalb-yakhi.persianblog.ir  بریم ددر

منظورم مسافرته امروز صب زنگید منو از خواب بیدار کرد (شب قبلش قرار بود بریم صب سوال کنیم واسه تور و اینا ) من خوابیدم ولی تا ۱۰:۳۰  بیدارم کرد گف پاشو بیا اینجا که بریم رفتیدم با هم رفتیم واسه ماشینش گفتن تا ۲۰ روز دیگه میدن بهش  بعدشم رفتیم این واسه تورها پرسیدیم واااااای من میگم بریم کیش کیف میده بابا میگه نچ حالا گرم هس که هس دیگه

میگه بریم رامسر.حالا قراره خانومه بزنگه به تیله واسه رامسر ها

به مریم هم گفتم ویلا میلا سراغ داری کلیدش و تخدیممون کنن گف نچ حالا امروز پیامک زده همون اس ام اس خودمونو میگم بابا میگه شاید پیدا کنم تا فردا خبرشو میده

وااااااااااااااااااای بریم بریم .

کاش بشه یه جای خوبه خوبه خوب بریم کلی بهمون خوش بگذره .کیف کنیم .یوهوووووو .هیش اتفاخ بدی هم نیفته واسه هیشکی. بی دردسر و ناراحتی و به سلامت هم بریم و برگردیم ترجیحآ هم ۹۹٪ ش کپل خان هم بشه بیاد دعا رو حال کردین؟‌آدم باید اینجوری خواسته ی خودشو از کائنات بخواد

راسی کلاس زبان (آقای جوادی ) فعلآ دیگه تعطیله .چون آقای جوادی میخواد بره مسافرت اروپا اونورا ها؟‌دلم میتنگه واسش واسه بچه ها هم میتنگه. میلاد فریور . کامی کپلی. وحید و ...

یوهووووووووو. حالا بعدآ میام میگم که این جریانه مسافرت رفتنمون  شی شد

 

دعا کنین

 

پیشاپیش مُتُشکریم فعلآ بای بای ز

من آرامش میخوام...!

نی نی غم داره .

دلش تنگه.گرفته .اعصابش خورده

دنبال آزادی میگرده

دنبال آرامش . یه ذره آرامش

یه روزه بی دغدغه و نگرونی و حرص خوردن

چرا همه منو تنها میزارن .چرا هیشکی بهم اهمیت نمیده

چرا؟؟؟؟؟
من مسافرت میخوام .میخوام برم بگردم خوش باشم

من دلم آب میخواد .دریا میخواد . یه جای دنج و امن .

دلم میخواد شبا روی شن های ساحل دراز بکشم و به صدای موج ها گوش بدم

من دلم میخواد داد بزنم .میخوام با صدای بلند گریه کنم از دست این ادمای مزخرف

من خسته ام.

می خوام فرار کنم

هر چقدم که آروم  و بی صدا گریه کنم  بازم آروم نمیشم

میخوام مثه بچه ها هق هق کنم .

من آرامش میخوام

میخوام بدوم فرار کنم برم سمت دریا .

یه دریای آبی و بیکران

من آرامش و میخوام توی دستای دریا حس کنم

چرا ؟

چرا نمیشه؟

چرا کسی نیس که همراهیم کنه ؟

چرا هیشکی نیس که باهام بیاد؟

مگه من دل ندارم؟مگه من آدم نیستم ؟‌

 

 

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

معرفی نامه...!

سلام ز

چن وقتی هس که چن تا دوست جدید وبلاگی پیدا کردم  که زیاد منو نمیشناسن و راجع به من نمیدونن .

اومدم که یه کم راجع به  خودمو شخصیت هایی که اینجا ازشون میگم  توضیح بدم .

 

اول از همه خودم :‌

من نی نی ام . اینجا هم سرزمین کوشولو و خوشکله خودمه که هرچی دوس داشته باشم و دلم بخواد توش مینویسم واسه دل خودم .

می تونم دو تا شخصیت و با هم داشته باشم .

هم آروم و مهربون و با ادب و دلسوز و اسیب پذیر و بسیار دلرحم

هم شر و شیطون و کله شق و عصبی و  گاهی بداخلاق و نق نقو ...

گاهی وقتا یعنی وقتی بقیه بهمم احتیاج دارن خانوم و خوش اخلاقم و تا جایی که از دستم بر بیاد کمک میکنم و به حرفاشون گوش میکنم و همدردی میکنم

چون توی ذاتمه . و هم اینکه یه اسفند ماهی احساساتی ام . و واسه خاطره همین هم روان شناسی و انتخاب کردم که بتونم به همنوع خودم کمک کنم

 

گاهی وقتا هم اون نی نی کوشولوی ناز و سرتق درونم بدجوری لج میکنه و اکثر وقتا هم بیشتر با خودم لج میکنم و خودمو از چیزایی که دوس دارم محروم میکنم و دور نگه میدارم .

این نی نی درونم خیلی کله شق و زبون نفهم میشه بعضی وقتا . که خدا اون روز و نیاره .

و من گاهی وقتا دائم بین اون نی نی نق نقو و اون نی نی خانوم و فهیم  در رفت و آمدم

 

خیلی وقتا از خیلیا یعنی دوستام ضربه خوردم اما بازم هرکاری از دستم بر بیاد حتی گاهی واسه کسی که دوسشم ندارم به خاطر انسانیت و اون تعریفی که از یه آدم درس درمون دارم توی ذهنم  انجامش میدم

 

گریه کردن خیلی آرومم میکنه .همینطور نوشتن .

اگه هم نشه داد میزنم و یه چیزی و محکم پرت میکنم سمت دیوار.

این حالتا  خیلی خاصه و در صورتی از خودم بروز میدم که خیلی عصبی شم .

یه بار فک کنم راهنمایی بودم که عصبی شدم و مشت زدم توی آینه که آینه افتاد اما خوشبختانه نشکست .

آخریشم پارسال بود که شیشه ی آبمو پرت کردم طرف پنجره . که شکست .

اینا اولین و آخرین تلفات بودن .

اما همیشه سعی میکنم جایی رو انتخاب کنم که خسارتی نداشته باشه .

 

متولد اسفند ۶۶  ام و ۱۹ سالمه .

پارسال روانشناسی دانشگاه ساری قبول شدم و ...**

 

کپل خان یا همون گردال خان پسر دوست مامانمه که مامانامون از بچگی با هم بودن و به طبع منو کپل خان هم از بچگی باهم بزرگ شدیم تقریبآ

و از بچگی هم همدیگه رو دوس داشتیم .اینو سال ها بعدش فهمیدیم یعنی همین چن سال اخیر .

حدود ۲ سالی میشه که رسمآ به همدیگه دوست داشتنمون و اعلام کردیم و...

هنوز زن شناسنامه ایش نشدم اما اگه خدا بخواد ایشالله تا چن وقت دیگه ؟؟؟‌

میشم

گردال خان یه عالمه لقب دیگه هم داره که ممکنه اینجا به اون اسم ازش بگم که حالا بعدآ میام و میگم چیا صداش میکنم .

 

۲۰ سالشه و متولد فروردین ماهه.من آخرین ماه سالم و کپل خان اولین . دانشجوی کامپیوتره همین جا شهر خودمونه  ...

 

 

 

 و **من ساری انتخاب اول قبول شدم  ناناز هم که اونموقع بهترین دوستم بود تنکابن انتخاب سوم   قبول شد .  ولی بالاخره با دوندگی  من و بعدشم تکمیل ظرفیت برگشت ساری

خونه داشتیم ۳ نفری منو ناناز و یکی دیگه از بچه های دوران دبیرستان که آذر ماه اون رفت و منو ناناز موندیم و اون خونه ی مزخرفی که اون هم کلاسی مون انتخاب کرد که اونم خودش یه داستان داره که ...بیخیال

تا اینکه ناناز ترم اول و دوم مشروط شد و تیر ماه یعنی همین چن وقت پیش یه اتفاقی افتاد که هم  خود ناناز (یا همون سحر)   اشتباه کرده بود هم من  رابطه مون از طرف اون تیره تار شد و کم کم خیلی کم شد

ما که هر روز زنگ میزدیم و خونه هم بودیم دیگه خبری نداشتیم از هم  .

البته من حدود یه ماه هی رفتم دنبالش و کلی باهاش حرف زدم اما...

منم دیگه ول کردم .واقعآ خسته شدم .

اینجا هم زیاد ازش نمیگم .حوصله ندارم از پرو بازیای الانشم چیزی بگم ...!

 

 

تیده ا  که خیلی دوسش دارم . جریان دوستی مون هم خیلی با نمکه .من اسمش و مشخصاتشو شنیده بودم و میدونستم یه روز که توی روم بود با اسم کوچیک صداش زدم و همون شد یه دعوای باحال و خنده دار و یه کل کل جالب

کلی فحشای آبدار و از دخمل با ادب به دور تا اینکه بعدش با هم دوس شدیم و ...

این جریان مال حدود ۳-۴ سال پیشه .و از اونموقع با هم دوستیم و مثه ۲ تنفنگدار همه جا باهمیم .

لینک وبلاگشم این گوشه توی لینکا هس.

و .... فعلا همین

 

 

نی نی گرماییه ...!‌ :ی:ی:ی:ی

سلااااااااام ز

خوفین شما؟‌من ای آره

دیروز با گردالی (کپل خان )رفتیم ساری ساعت ۱۱ راه افتادیم ۱ رسیدیم  رفتیم توی دانشگاه ولگردی و الافی ؟ علافی ؟

ساعت ۳ هم کلاس داشتم. رشد و شخصیت کودک .کلاس خیلی جالبیه

گردال خان مجله آورده بود بخونه ولی گوش داد به صحبتای استادمون .

رفتم به استاده گفتم اجازه میدی شوهرم بیاد سر کلاس گف باشه اما دور از هم بشینین که نحرفین  

فهمیده شه جونوریم دور از جونم البته

بعدشم که اومدیم میدون خزر و کلی صبریدیم تا اتوبوس بیاد گردالی بادم میزد میگف تا صدات در نیومده  خنکت کنم که قاطی کنی دیگه هیچی ی ی ی ی

آخه یه اخلاق گندی دارم اونم اینه که اصلآ  طاقت گرما روندارم .

یعنی به هیچ وجه نمیتونم گرمی و تحمل کنم سریع اعصابم خورد میشه و پاچه میگیرم و  وای به حال روزی که گرما اونقدی باشه که عرق هم بکنم دیگه واویلا با ۱۰۰۰۰۰۰۰ من عسل هم نمیشه سراغ من اومد

جون اونیکه باهامه رو میگیرم و به شدت اخموناک میشم

کلآ خونوادتآ منو مامانم و دخمل دایی هامو خاله جونام اینجوری ایم طاقت گرما رو نداریم .

چیزای تندم دوس میداریم .منو یکی از دخمل دایی هامو خاله م یعنی میگم تند تنده خفه کننده س .حتی فلفل قرمز و هم میخوریم  پودرش نه ها خودشو

 در کل شبیه همه اخلاقامون 

به کپل میگم من جای خنک باشما اصن عصبانی ننیشم .هر کاری هم بخوای انجام میدم .حتی واست غذا هم درس میکنم

گردالی میگه تورو باید در جای خنک نگه داشت راستم میگه ها . به نکته ی خوبی اشاره کرد

امروز صب هم به زور و بدبختی و هزار تا خر کردنه خودم از خواب ناز بیدار شدم تا برم تعلیم رانندگی .سر قرار که دوباره روز تعیین کنم

اول بیدار شدم زنگیدم گفتم نمیام بعد دراز کشیدم دوباره یه کم خوابیدمتوی خواب فچریدم نی نی الان همه اونایی که با تو بودن گواهینامه شونو هم میگیرن اونوقت تو هنوز جلسه سومی پاشو خر نشو  

از اونور خوابه میگف نه نه لالایی کن بیخیال

از اینور هی میگفتم ببین اونا دارن جلو میرن تو تنبلی میکنی د پاشو نکبت

ییهو جزمم و عزم کردم و توی یه اقدام ا ن ت ه ا ر ی   از جا پا شدم و زنگیدم گفتم میام

به بابایی هم گفتم اومد منو برد وایساد منو برگردوند خونه  دوباره

بعدشم که اومدم سر وقت وبلاگا

ناهار هم درس کردم به زور مامانم حالش خوب نیس میگم خوب نیس یعنی واقعآ بی حاله رنگ و روش زرده و نمیتونه کار کنه

منم به ضرب و زور و داد انداختمش بیرونو  عدس پلو درستیدم  

واسه مامی جان هم مرغ آب پزیدم  

بعدشم که با گردالی حرفیدم

همینا دیگه

فعلآ دارم دوباره س   گ  اخلاق میشم واسه اینکه در اتاقم بسته س بیرون کولر روشنه هوا ننیاد تو اتاق

میرم تا اون روم بالا نیومده دیگه

شما هم برو دیگه تا نزدم نکشتمت

برووووو

منم رفتیدم م م م م م م م م

نی نی on line ...! :ی :ی

 

سحر خانومی(ناناز سابق ) تقدیم به تو ...!‌

 

هی حالا دیدی میتونم ... تو بری و تنها بمونم

تو بری و تنها بمونم ...تو دیگه برام بی ارزشی ...

می خوام همه اینو بدونن ...

همه لحظه ها مال تو فردا مال تو  دنیا مال تو ...

برو ...برو ...برو دیگه از چشام افتادی دختر

ای کاش روز اولی که دیدم تورو ...

نمی خندیدم و بهت میگفتم بی من برو ...

تو روزای غمت دادی به من هر دفعه تکیه

هی بی مناسبت خریدی هر دفعه هدیه

تو گفتی مجنونی و لیلی من ...

آره دوسم داشتی ولی خیلی کم ...

هی حالا دیدی...!

من تورو فراموشت کردم گهگداری یادم  میای

میخوام پیشم باشی گهگداری بازم

من خدایی بازم تورو بخشیدم

ولی به من بگو یهو کی بود تورو منفی کرد

دیوونت من بودم ٬ میدونم من بودم تورو آدمت کردم

برو آدم بد مست ، فک نکن تو نیستی میشکنه بغض گلوم

نه خانومم نی نی هنوز تخس بدون! ...!

هی حالا دیدی ....!!!!

 

 

قبلآ نوشت :  روز بابایی به همه ی باباهای خوب دنیا مخصوصآ بابایی خودم مبارک .فداش بشم من .خیلیم دوسش میدارم چاکرشم هسم .

روز کپل خان هم مبارک.

اصن روز همه تون مبارک .اهه 

 

واااااای این آهنگه کروات آرمین و رضایا اینا رو دانلود کردم . از اون موقع تاحالا دارم میخندم . هی چرت و پرت میگم با فرید  میخندیم  

کپل خان الان لالا کرده  گفتم من فقط دارم آهنگ دانلود میکنم  کاره دیگه نمیکنم که  

هیییییییییییییییییش صداشو در نیارین  کار بدی که ننیتونم   

دارم با پویا(خواهر زاده ی کپل خان ) و فرید میچتم و آهنگ دانلود میکنم  

پویا هم گیر داده  عکست و بفرست   بهش میگم داییت جفتمون و میکشه میگه بهش نمیگم  

 

این تیده ا ی ما هم ننیاد دلم واسش  انقد شده . اینا دیدی ؟ خو بیا دیگه  تیله

خونه رو دیروز پریروز رفتیم ساری تحویل دادیم  همین...!

واسه کپل خان یه  پیرهن خوشکل خریدم اندازه ش ننیشه  من دیگه نیگا نکردم که خو یه نیگاه سر سری انداختم  اصن این کپل خان که انقد نبود که این شن روزی ییهو اینجوری شد

 حوصله م سر رفته  ننیدونم شیکا کنم  

دوس دارم کپل خان بیاد اینجا یه کم از سر و کولش بالا برم اذیتش کنم لپاش و بکنم  فشار فشورش بدم جیغش در بیاد این دلم خنک شه  دلمم ننیاد دق و دلیمو  سر جیجک خالی کنم  یه کم فشار فشورش بدم  کوشولوهه یه شیزیش میشه. اما کپل خان آخاهه (آقاهه ) بزرگه هیشیش ننیشه  

آخییییییییییییییییییی   فچ کن بیاد من یه کم لپاشو بکنم گاز گازیش کنم.  تارای ریش کوشولوشو  دونه دونه بکنم  (lol)  وااااااااااااای شه کیفی میده هی غر بزنه بگه  دردم میاد

  هر کی هم بهم گف وحشی خودشه  دوس دارم اصن

من اینجا نشستم همراه وبلاگ نویسی هزار تا کاره دیگه هم میکنم .فرید هی آهنگای انتخابی واسم میفرسته دانلود کنم . پویا هی میره میاد .این مازی هم معلوم نیس کجا هس که هنوز not at my desk e

کپل خان خسمبه هم که هنوز لالاییده  

گیلاسی هم که up نکرده هنوز  

 

یکی بیاد کمک من حوصله م سریده خو  

 

 

 

 

خوب حالا میتونی بری دیگه ...

خوب برو دیگه شیه اینجا لنگر انداختی کاسه کوزه تو  جمع کن داداچ من  

 

د برو دیگه . 

 

 

احساس حماقت... سایت ...جیجک ...!‌

امروز مامان کپل خان و بعد از حدود  ۴ ماه دیدم .

ولی روم نشد مثه قبلآ ها  برم جلو سلام کنم روبوسی کنم  . آخه اینبار دیگه جفت مون میدونستیم که از قضیه خبر داریم (یعنی هم من می دونستم که مامانش میدونه هم مامانش میدونه که من میدونم که اون فهمیده )

توی مراسم عزای  فامیلای خاله لیلا (اون یکی دوست مامانم و مامان کپل خان )‌

از دور فقط سلام کردم و نشستم کنار مامانم . حتی لعیا  اومد پیشم نشست من نرفتم پیشش مثه همیشه چون کنار مامان امید بود (لعیا دخمل خاله م (دخمل خاله لیلا دوست مامانم )  ) 

هیچی دیگه اومد پیشم کلی blue tooth بازی کردیم و خندیدیم .

آخرشم من در رفتم . رفتم سر مزار .که مامان کپل رف زود خونه. نشد بعدش برم سلام کنم  

بعد که رفتیم خونه خاله م اینا از اون جا زنگیدم به گوشی مامان کپل .اولین بارم بود میخواستم حرف بزنم باهاش .همیشه  آروم در گوشی میگفتم دوست دارم تا اینکه این آخری ا  از کپل پرسیده بود این دخمل که میزنگه میگه دوست دارم کیه(حالا می دونستا ) . کپلم  سوت زنان گفته بود من شه میدونم

 

زنگیدم .میترسیدم حرف بزنم . بالاخره سلام کردم . جوابمو داد . گفتم شرمنده نیومدم جلو سلام

کنم . گف باشه .شما؟ گفتم نشناختین؟ گف نه شما؟ گفتم باشه خداحافظ . ترسیدم خودمو معرفی کنم .

بعد که به کپل گفتم گف واقعآ نشناخت . بعد  بهش گفته بود که فهمیدی کی بود ؟ اونم گف آره...!‌ مثه اینکه بعدآ که رفته فک کرده شناخته منو .

 

نمی دونم چرا احساس حماقت محض میکنم .یه جوریم. از اینکه زنگ زدم پشیمونم  .

آخه دختره ی لوس ننر .تو غل  ط میکنی نمیری سلام کنی بعدشم غل ط میکنی زنگ میزنی اونم اینجوری . شما  لال مونی بگیر اینجور مواقع

حالا من باید شیکا کنم؟‌

 

پ.ن : امروز  جیجک و دادم دست کپل خان اصلآ بهش دست نمیزنه ازش  گرفتم هی بوسش کردم بالا پایین انداختمش فشارش دادم  کله شو کردم تو دهنم هر کاری از دستم بر میومد کردم   بعدکپل با چشای گرد و یه حالت تهوع بامزه نگام میکرد واااااااااای خیلی خنده دار شده بود شقد اینا بانمکن (منظورم اینجور مرداس )خنده دار هم هستن  با اون هیکلاشون   بدشون میاد از این موجود به این نازی(سوت )

 

 

فردا دارم میرم ساری.  یکی از ۳ واحدی ها که پیش نیاز داشته این سایت مزخرفشون  صداش در نیومده که انتخاب نکن .منم نمیدونستم سایتشون به اندازه ی چ  س هم نمی ارزه .باید برم جمع و جورش کنم . اون یکی هم که  چون تعداد کمه ممکنه تشکیل نشه.  گ  ه بگیرنشون . 

 

 

 پ.ن: من نمیدونم چرا قالبمو عوض کردم نوشته هام اینوری میان . از سمت چپ میان . اینجا درسته ها اونجا توی قالب خراب میشه .حوصله هم ندارم دنبال علت بگردم .

نی نی و آیلین ...!

این روزا زیادم بد نیس .حالم بهتره. دیگه به اون مسائل اهمیت نمیدم.

یعنی کمتر نگرونم و بهشون فک میکنم. دیگه از اخلاقای سگی ناناز خسته شدم.

بیشتر از یه ماهه که تحمل کردم . اما درس نشد. همه ش پس زد. منم بعد از هزارمین بار تلاش واسه حفظ رابطه سراغش نرفتم.

قهر نیستم. اونم ظاهرآ نیس . اما رابطه ی ۴ سالمون دیگه مثه اون زمان نیس.

دیروز نمره ی زبانش و توی سایت دانشگاه دیدم . خواستم زنگ بزنم بگم . گفتم خوب الان ۲ -۳ روزی هس که از هم خبر نداریم. اگه دوس داشت زنگ میزد. من تا لحظه ی آخر همش بهش زنگ میزدم که خبرشو بگیرم.

آخرین باری هم که زنگ زدم گف نی نی زیاد امیدوار نباش که من بیام . صبحشم زنگ زده بودم صداشو بشنوم گریه میکردم .خیلی سرد برخورد کرد باهام .

دیگه زده شدم. گفتم بزار خودش زنگ بزنه که نزد دیگه.

میدونی به این قضیه که فک میکنم دلم یه جوری میشه. یه کمبودی و احساس میکنم.

دلم یه دوست درس درمون میخواد . یه دوست صمیمی که همسن و سال من باشه. مال من باشه. دوسم داشته باشه. کنارم بمونه .

احساس کمبود میکنم. غبطه میخورم  دوستایی رو میبینم که با همن . خیلی صمیمی ان.

تا همین چن وقت پیش منم داشتم. لا اقل اینجوری فک میکردم .اما الان...

 

ولش کن. خدا بزرگه. حتمآ  حکمتی داره . منم درد دلامو خوش هامو غم هامو غرغر هامو نگه میدارم واسه خودمو دل کوشیکم.

 

کپل خان هم راستی خوبه حالش.

تیده ا  هم که بجنورده هنوز. دلم واسش تنگیده.

راستی دیروز بعد از چند وقت شاید حدود ۱ سال یا کمتر با آیلین رفتم بیرون .

منو ناناز و آیلین و مهلا  توی دبیرستان فاطمه آشنا شدیم و موندیم با هم تا اینکه آیلین و مهلا  با هم  صمیمی تر شدن و من و ناناز هم باهم.

البته من با آیلین زیاد رفت و آمد داشتم خیلیم دوسش داشتم و دارم اما یه کم کم رنگ تر شد.

با هم بیرون هم میرفتیم زیاد. آیلین پارسال دی ماه عقد کرد. کماکان رابطه داشتیم و داریم. همیشه هم به یادش بودم و هستم .

دیروز زنگ زدم که بریم بیرون. خودش هم قبلش زنگ زده بود. باهم رفتیم شام بیرون.  خیلی بزرگ شده خانوم شده ناز هم که بود نازتر شده از وقتی دماغشو عمل کرده .

بهش میگم دست راستت و بزار رو سرم منو عمل کنم شروع کرده کشیدن روسریم. هنوزم شیطنتای بامزه ی سابقشو داره.

از دوستیامون گفتیم. مهلا و سحر.

تقریبآ یه جور اتفاق افتاده برامون.  مهلا هم چن وقتی هس که سرش به یکی دیگه گرمه (منظورم  دختره ها ) و زیاد با آیلین نمی پره.

خوش گذشت دیشب با آیلین .

خواستم بیام اینجا ثبت شون کنم . فقط همین.

 

پ.ن: مامانم همیشه میگه که دوست گرفتن آسونه ولی نگه داشتنش سخته.

من تمام سعی مو کردم . دیگه..

 

پ.ن: دیشب با آیلین یاد قدیما کردیم. مسافرتهایی که از طرف مدرسه با هم رفتیم و خاطرات مشترکمون. چه کیفی میده .زمان چقد زود میگذره.

 

پ.ن:هر بار که خسته میشم فک میکنم دیگه آخرشه . دیگه نمیکشم. تموم شد.

هر بار که زمین میخورم فک میکنم دیگه نمیتونم از جام بلند شم. اما یه کم که میگذره یه نیرویی منو از جا بلند میکنه .

دستای مهربون و قوی یکی که خیلی دوسش دارم میاد و  نوازشم میکنه بهم قوت قلب میده و  مثه بچه ها دستام و میگیره و میزاره که بلند شم. بعد کنارم آروم آروم  راه میاد  و مواظبمه .

همیشه  کنارمه اما من گاهی وقتا انقد شاکی ام که حسش نمیکنم .

ممنونم خدای خوبم .

 

پ.ن: از این هفته فک کنم رفت و آمدم به ساااااری شروع بشه . 

کمک !

دختر خاله ی تیده ا فوت کرد امروز خدا بیامرزه ش تیده ا شون رفتن بجنورد .

چه دنیای مسخره ای  خسته م هر روز یه اتفاق هر روز یه مصیبت  

ناناز احتمالآ کارش امشب معلوم میشه  میگه که نمیخوام درس بخونم .نمیکشم دیگه  

میگه دیگه نمیام.میخوان به باباش بگن که مشروط شده هرچی هم حرف زدم باهاش حرف خودشو میزنه قانع نمیشه  

خسته م 

من اون دانشگاه و بدون ناناز دوس ندارم .همه جاش باهم بودیم . کلی خاطره داریم   

خسته م. طاقتم داره تموم میشه  یعنی شده

خسته م. میخوام بخوابم تا همیشه.

من از دنیا میترسم  از ادامه دادن و زندگی کردن میترسم  من تنهام .میترسم. میخوام تمومش کنم اما بازم میترسم  از عذابش میترسم  

حداقل امید و هم ندارم که بهش تکیه کنم  یعنی هنوز مال خودم نشدهاگه بود میتونس بیاد ساری پیشم که انقد غریبی نکنم  

 

من اونجارو بدون سحر و حرفاش و خنده هاش نمیتونم تحمل کنم  من دوست جدید نمیخوام

من دوست خودمو میخوام  

شده مثل پارسال که سر نتیجه ی کنکور اشک میریختم  که ناناز یه جای دیگه قبول شد  ولی خدا زود برگردوندش ساری پیش خودم

کمک من از همه چی میترسم اشکام تمومی ندارن .کمک .

کمک به دادم برس